1 یسار ار چه کم گشت ابن یمین را بمقدار خود از مروت نکاهد
2 چو دونان ز بهر دونان حیف باشد اگر جز بدرگاه ایزد پناهد
3 رسد رزق او خود بد و بیکم و کاست ز رزاق اگر خواهد و گر نخواهد
1 چو دولت خواهد آمد بنده ایرا همه بیگانگانش خویش گردند
2 چو برگردید روز نیکبختی در و دیوار با او نیش گردند
1 قصه پر غصه بر درگاه خاتون جهان عرضه دارم گر ز راه مکرمت اصغا کند
2 میکند گردون دون با من ستم بیموجبی عدلت آخر چون روا دارد که او اینها کند
3 هر زمان آرد محصل نسخه ئی کابن یمین مبلغی چندین ادا در وجه مولانا کند
4 وجه جستن چون بر اینمنوال دید ابن یمین گشت واجب آنکه بر رأی منیر آنها کند
1 ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست که تو میدهی چیز و او میستاند
2 چو ندهی و نستاند آن فضل بر خاست چو اویی و بر او چه رجحان بماند
3 طمع چون بریدم من از مال خواجه زنش غر که خود را کم از خواجه داند
1 عوانرا آشنا مشمر تو روزی بتخصیصی ز تو بیگانه گردد
2 اگر در مهر او چون موی گردی ز بهر کندنت چون شانه گردد
3 عوانرا سگ نشاید گفت زیراک که گر سگ بشنود دیوانه گردد
4 سگی را گر دهی نانی تو گاهی همیشه او در آن خانه گردد
1 که داند که در وحدت و انزوا چه آسایش جان بمن میرسد
2 گشاد است بر من ریاضی کز آن خرد را نسیم سمن میرسد
3 دمادم لطیفی دگر نزد من ز آزادگان ز من میرسد
4 رسد هر زمانم بدل دلبری چو سروی که سوی چمن میرسد
1 دامن مرد کاهلی چو گرفت گله از گردش زمانه کند
2 مطرب از کار چون فروماند خشم بر گوشه چغانه کند
1 نهال باغ وزارت علاء دولت و دین چو سرو بر چمن ملک سر فراز افتاد
2 عروس فضل که بودی اسیر فاقه و فقر بروزگار وی اندر نعیم و ناز افتاد
3 سپهرش ار چه ز عین الکمال نقصی جست و گر چه پایه قدرش در اهتزاز افتاد
4 و گر چه ماه معالیش در محاق نشست و گر چه شمع بزرگیش در گداز افتاد
1 غیاث دولت و دین آنکه طوطی جانرا ز شکر سخن خوش اداش چینه بود
2 جهان فضل که پیر خرد به نسبت او تهی ز جمله فضائل چو طفل دینه بود
3 نهال مهر و یم در میان جان همه عمر بسان دانه دل در صمیم سینه بود
4 سفینه ئی برهی داد پر ز بحر گهر سفینه ئی که در او روح را سکینه بود
1 دمی نمیگذرد کاین دل کباب مرا زمانه زاتش هجران کبابتر نکند
2 همیشه ساغر چشمم پر آب باشد لیک نمیرود نفسی تا پر آبتر نکند
3 خراب شد دل و جانم ز محنت ایام هنوز نیکم اگر ز این خرابتر نکند