1 طالع من ببین که از پی آب گر روم سوی بحر بر گردد
2 ور بدوزخ طلب کنم آتش آتش از یخ فسرده تر گردد
3 گر برم حاجتی بنزد کسی در زمان گوشهاش کر گردد
4 ور ز راهی طلب کنم کف خاک خاک حالی بنرخ رز گردد
1 یکی گفت صبح مشیبت دمید تو در خواب غفلت زهی بی فلاح
2 بدو گفتم آخر ندانسته ئی که خوشتر بود خواب وقت صباح
1 هر که از بهر خود نگفت سخن بهر غیرش سخن بجان شنوند
2 اهل عالم همه کشاورزند هر چ کارند هم چنان دروند
1 هر آن کش خرد رهنمایست و رهبر بگیتی ره و رسم صحبت نورزد
2 که صحبت نفاقیست یا اتفاقی وزین دو دل مرد دانا بلرزد
3 اگر خود نفاقیست جانرا بکاهد وگر اتفاقیست هجران نیرزد
1 مرد آزاده بگیتی نکند میل دو چیز تا همه عمر وجودش بسلامت باشد
2 زن نخواهد اگرش دختر قیصر بدهند وام نستاند اگر وعده قیامت باشد
1 شهریارا بدان خدای که او از جهانت گزید و شاهی داد
2 روز و شب را زخم نیل فلک هم سفیدی و هم سیاهی داد
3 ز بر آسمان و زیر زمین گاه قسمت بماه و ماهی داد
4 که مرا مر کبیست کز سستی تن بیکباره در تباهی داد
1 آنها که داشتند شدند و گذاشتند زانسان گذاشتند که گوئی نداشتند
2 باد فنا ز خاک اثرشان ربود از آنک نقشی بر آب از آتش شهرت نگاشتند
3 نیک اختر آنگروه که بر کار روزگار فکری سزای اهل بصیرت گماشتند
4 اندر جهان چو کفه میزان ز راستی کردند دل تهی ز زر و سر فراشتند
1 اگر باید ایدل که تا آبروی میان بزرگانت باقی بود
2 مجو نان اگر حاتمت نان دهد مخور آب اگر خضر ساقی بود
1 همی شد رهی دی بنزد بزرگی بدان تا دمی حق صحبت گذارد
2 یکی گفت ضایع چرا میکنی عمر چگونه کسی تخم در شوره کارد
3 برو ترک او گیرو بنشین بکنجی که این صحبت الا ندامت نیارد
4 نه او خود رساند بتو هیچ خیری نه شر کسی از تو هم باز دارد
1 خیمه بوالعجبی زد فلک شعبده باز هر دم از پرده برون نقش دگر گون آرد
2 صبحدم از سر کین تیغ ز خورشید کشید وز شفق شام مبادا که شبیخون آرد
3 شد دلم خون و ندانست کسی کاخر کار تا ازینحقه سر بسته چه بیرون آرد