1 شکرها واجب که نفس سرکش بدخوی را رایض عقلم بزیر زین همت رام کرد
2 بود در آغاز کارم-دل چو گردون بیقرار چون بدید انجام آن نیکو چو قطب آرام کرد
3 عمر ضایع میشد اندر پختن سودای خام پخته نبود هر که زینسان کارهای خام کرد
4 عقل پیر از راه شفقت گفت با من کای جوان هر که کرد آغاز کاری فکرت انجام کرد
1 هر که را داد نعمتی ایزد او ازو نی چشاند و نه چشد
2 ملک الموت را بقا بادا تا ز قهرش بیکنفس باشد
3 وانکه آنرا بسان جان دارد بستاند بدیگری بخشد
1 یا رب که میرود سوی اعیان روزگار آنها که راه فضل فراوان سپرده اند
2 وز روی عرض خویش غبار نبهر کی از مکرمت بحیله احسان سترده اند
3 در عالم وجود بدست سخا وجود در چشم بخل غوره خذلان فشرده اند
4 در نرد جود حاتم طی را هزار دست ده خصل طرح داده و آسان ببرده اند
1 محیط و مرکز افضال زین ملت و دین توئیکه چون تو جوانبخت چرخ پیر ندید
2 سپهر اگر چه بهر سو هزار دیده گشاد بجز بدیده احول ترا نظیر ندید
3 خیال در همه عالم بگشت و همچو توئی بچار بالش امکان درون امیر ندید
4 قیاس کلک تو با تیر میگرفت سپهر شکوه کلک ترا هیچ کم ز تیر ندید
1 حکیم ملت و دین را زمن پیام برید که دوستان حق صحبت نگاه داشته اند
2 ز بی عنایتی تو شکایتی است مرا که بر ضمیرم از آن فکرها گماشته اند
3 بمن رسید ز گفت رضی دین سخنی که رایتش ز علو بر فلک فراشته اند
4 کنون بصورت تضمین ادا کنم سخنش که عاقلان رقمش بر روان نگاشته اند
1 ای شه کامران وجیه الدین ای چو نام تو طالعت مسعود
2 رخ نهاده به بندگی چو ایاز بر بساطت هزار چون محمود
3 چاکرت لاشه اسبکی دارد همچو فرزینش کژ روی معهود
4 هر که گردد برو سوار بود در عداد پیادگان معدود
1 اصلت ایدل چو ز خاکست بلندی مطلب عنصر خاک نه مایل سوی پستی باشد
2 بخرد آنست که از حال خود آگاه بود آنقدر عمر که در ربقه هستی باشد
3 مسکنی باید و مقدار کفافی ز معاش زین فزون خواستنت آز پرستی باشد
4 باده دور باندازه دهند ای هشیار بیشتر خواستن از غایت مستی باشد
1 عقل گویدم از عالم وحدت مگذر که بسی دوست نما دشمن بد خواه بود
2 گوشه ئی گیر و کناری ز همه خلق جهان تا میان تو و غیری نبود داد و ستد
3 زانکه با هر که ترا داد و ستد پیدا شد گفته آید همه نوعی سخن از نیک و ز بد
4 یکتن از انجمن ار نیک ز بد بشناسد باشد آنکس که ممیز نبود بیش از صد
1 ملامتم مکنید ار نبید مینوشم که رستگاری آزادگان بود ز نبید
2 کسی که بخل نورزید رستگاری یافت بحکم ایزد کس مست را بخیل ندید
1 اول نظرم کامد بر دنبه لرزانش گفتم که ازو هرگز یک موی کجا روید
2 چون پشم دمید از وی گفتم که چه شد گفتا هر جا که رود آبی ناچار گیا روید