1 گر کم بدرت آیم معذور همی دارم کانرا که بسی بینند هجرش ز خدا خواهند
2 باران چو پیاپی شد گردند ملول از وی وانگه که نبارد هیچ وصلش بدعا خواهند
1 روزگاری که ز کس هیچ گزندت نرسد و اندرو وجه معاشی بنظامت باشد
2 دیو را طبع تو مزدوری بیمزد کند گر زیادت طلبی زانچه تمامت باشد
3 صحت و وجه معاشی و ز کس بیمی نه اینسعادت بس اگر زانکه مدامت باشد
4 زهد راهی بود و شیوه رندی راهی زین دو بنگر که بدل میل کدامت باشد
1 اهل دنیا سه فرقه بیش نیند چون طعام اند و همچو دارو و درد
2 فرقه ئی چون طعام در خورند که از ایشان گزیر نتوان کرد
3 باز جمعی چو داروی دردند که بدان گه گهست حاجت مرد
4 باز جمعی چو درد با ضررند تا توانی بگرد درد مگرد
1 من ابن یمینم که چون طبع من سخن را بدانش اساسی کند
2 نرانم سخن آنچنان گر کسی که خواند دلم زو هراسی کند
3 اگر سامری بیند این ساحری سخن وقف بر لا مساسی کند
4 ندارد ز شعرم کسی آگهی که بر شعر غیرش قیاسی کند
1 گر بمثقال ذره ئی بد و نیک آورد فعلت از عدم بوجود
2 در قیامت جزاش خواهی یافت پس ببین تا چه میکنی محمود
1 ایدل مدار چشم کرم ز اهل روزگار کانها که بوده اند کریمان نمانده اند
2 و اینها که بر زدند سر از حبیب خواجگی بر مکرمات دامن همت فشانده اند
3 از جویبار دهر نسیم خوشی مجوی زیرا که ناخوشیش بغایت رسانده اند
4 بر کنده اند سرو سهی را ز جویبار بر جای سرو بقله حمقا نشانده اند
1 هر که را داد نعمتی ایزد و او از و نی چشاند و نه چشد
2 ملک الموت را بقا بادا تا ز قهرش بیک نفس بکشد
3 و آنگه آنرا بسان جان از وی بستاند بدیگری بخشد
1 صبر در کارها چه نیک و چه بد از علامات بخردی باشد
2 بشتاب از تو رد نخواهد شد هر قضائی که ایزدی باشد
3 بقضا دادنت رضا اولی گر نکوئی و گر بدی باشد
1 خرد را دوش میگفتم بخلوت که ای بیدار دل پیر مجرد
2 که باشد کز می جود وی امروز رخ اهل هنر گردد مورد
3 زبان بگشاد پیرکار و گفتا علاء الدین و الدنیا محمد
4 سپهر حشمت و رفعت که دارد بزیر پای همت فرق فرقد
1 ز من بخدمت مخدوم من فتوح الله که باد سایه عالیش تا ابد ممدود
2 که باشد آنکه ز روی نیاز عرض کند که از طریق کرم گر بطالع مسعود
3 عنان عزم سوی مخلصان خود تابی شود ایاز تو از راه بندگی محمود