1 پنجروزی که حیاتست چنان باید زیست با خلایق که کم و بیش ثنائی ارزد
2 وقت رفتن چو رسد نیز چنان باید رفت که ز بیگانه و از خویش دعائی ارزد
1 در قصه شنیده ام که ابلیس روزی سه هزار تیز میداد
2 پرسید ازو کسی که این چیست وز بهر که میفرستی این باد
3 گفتا که هزار از این به ریشش کاو ملک دهد به پور و داماد
4 پس وجه معاش خویشتن را خواهد بتضرع و بفریاد
1 ظالمی را خانه غارت کرد روزی کافری خلق را دیدم که مالش را بغارت میبرند
2 گفتم ایظالم چه حال افتاده است اکنون ترا گفت آنچ از غارت آوردم بغارت میبرند
1 بهترین مراتب آن باشد کان بفضل و هنر بدست آید
2 رتبتی کان نباشد استحقاق زودش اندر بنا شکست آید
1 اقامت در خراسان گشت مشکل شد اینجا مشرب عشرت مکدر
2 مرا در رشته دانش نباشد بجز گوهر فروشی کار دیگر
3 درین اقلیم صاحب همتانند که هریک ز آن بزرگان هنرور
4 بهمت آنچنان باشد که او را نیرزد نیم نان صد دانه گوهر
1 ای شهنشاه بختیار که هست در همه کار دولتت یاور
2 هرکجا رایت تو روی آرد نصرت ایزدش بود رهبر
3 شهریاران نهند بهر شرف بر سر از خاک پای تو افسر
4 از ره بنده پروری بشنو قصه پر ز غصه چاکر
1 شبی بلطف ز پیر خرد بپرسیدم بدانخیال که در خاطرم مصور شد
2 که رنج محنت ایام و حادثات زمان همه برای من اندر جهان مقرر شد
3 بعمر خویش ندیدم که یک مراد مرا ز سعی گردش گردون دون میسر شد
4 جواب داد که از گردش زمانه مرنج که در مبادی فطرت چنین مقدر شد
1 در جهان کهن از عامه نو کیسه بسی است که یکی ز آنهمه بر خوان پدر کاسه ندید
2 دست کفچه مکن ایدل که ترا خوان ننهد آنکه خود را بجز از کاسه سر کاسه ندید
3 مطلب جود از انکس که همه عمر ز بخل دست همکاسه جز از صورت بر کاسه ندید
1 گرم گردون گردان چند روزی بسر ز آنسان که میباید نگردد
2 طمع زو نگسلم یکبارگی هم برینسان بعد ازین شاید نگردد
1 ناصر دولت و دین شاه ابوبکر علی که بحال دل محنت کش ما باز رسد
2 شک ندارم که بمن از پس این مکرمتش چون ازین پیش صد اکرام و صد اعزاز رسد
3 دل دریا صفت او چو زند موج سخا ای بسا در که بدست أمل و آز رسد
4 نرسد ابر بهاری بکفش وقت عطا بوم را همت آن کو که بشهباز رسد