1 در جهان هر جا که هست آزاده ئی بار غم از تنگدستی میکشد
2 و آن مشقت هم چو نیکو بنگری اکثرش از می پرستی میکشد
3 گر حکیمانه است و گر رندانه می آخر کارش بمستی میکشد
4 نرگس اندر مجلس گلها نگر سر ز مستی سوی پستی میکشد
1 شهریار جهان طغایتمور شاه سیارگان غلام تو باد
2 جام گیتی نما که خورشید است دور او تا ابد بکام تو باد
3 هست بزم تو رشک خلد برین حور عین ساقی مدام تو باد
4 تا بمانی خضر صفت جاوید آبحیوان شراب جام تو باد
1 اگر پاک طبعی و پاکیزه کار توقع بدرگاه دو نان مبر
2 لت نان خشک از سر خوان خویش خوری به که با دیگران گلشکر
3 بیک استخوان صلح کن چون همای مگس وار بر گرد حلوا مپر
1 غم فرزند خوردن از جهل است که خدا این و آنش می ندهد
2 کردگاری که آفرید او را میتواند که جانش می ندهد
3 از کمال و کرم چو جانش داد نکند آنکه نانش می ندهد
1 پیش ازین گر قدسیان با یکدیگر راز میگفتند گوشم میشنید
2 وینزمان ننیوشم اسرافیل اگر صور خود در گوش من خواهد دمید
3 وای بر ابن یمین زین بستگی گر نگردد لطف یزدانی کلید
1 مرد دنیا طلب از غایت نادانی خویش ببرد با خود از اینجا چو رود سوزی چند
2 من از آن رندم و قلاش که ناخوش بروم از مقامی که در او دم زده ام روزی چند
3 هر که میراث مرا بیند ازین پس گوید داد بر وارث خود ابن یمین گوزی چند
1 بر اوج فلک رایت سروری را ز جمع بزرگان کسی میرساند
2 که داد و ستد باشدش با سخنور زری میدهد گوهری میستاند
3 چنین گر نباشد چرا مرد فاضل باستد بپا پیش او مدح خواند
4 چه خوش نکته ئی گفت شیرین زبانی کز او تا جهان باشد این نکته ماند
1 ای خردمند چو روزی ز جهان خواهی رفت مدت عمر تو گر پنجه و گر صد باشد
2 بگمانی که مگر زان شودت حال نکو نکنی آنچه بر اهل خرد بد باشد
3 کز همه خلق جهان سیرت بد نا خوبست لیک نا خوبتر از مردم بخرد باشد
4 بگذر از صورت و سیرت بصفا دار از آنک آدمی شکل بود کو بتر از دد باشد
1 ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی کز جلالت با سپهر هفتمین پهلو زند
2 پیش بلقیس سلیمان مرتبت کز خلق او هر نسیمی طعنه ئی بر نافه اهو زند
3 عرضه دار اول زمین بوس رهی زانو زده چون رهی را نیست راه آنکه خود زانو زند
4 پس بگو ای آنکه عدلت هست تا حدیکه نیست شاهباز تند را یارا که بر تیهو زند
1 ایدل ایام مستیت بگذشت بعد از اینت بهوش باید بود
2 از کدورات شیطنت رستی با صفای سروش باید بود
3 سوی شیبت چو روی تاختن است خیر را سخت کوش باید بود
4 سرفکنده چو نرگس اندر پیش همچو سوسن خموش باید بود