پایم چو بسته نیست از ابن یمین فریومدی قطعه 252
1. پایم چو بسته نیست بجائی روم کزو
هر دم نسیم باد بهاری بمن رسد
1. پایم چو بسته نیست بجائی روم کزو
هر دم نسیم باد بهاری بمن رسد
1. پنجروزی که حیاتست چنان باید زیست
با خلایق که کم و بیش ثنائی ارزد
1. بزر کزاده اگر چند کودکش بینی
گرش جفا کنی از کارهای هرزه بود
1. تا شتابان بر فراز خاک خواهد بود باد
تا ز آب آتش نخواهد هیچ وقتی دید داد
1. ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست
که تو میدهی چیز و او میستاند
1. چون سفیهی ترا بیازارد
آن دمش گر ادب نیاری کرد
1. تا بود در سرت کلهداری
یکدمت بی صداع نگذارند
1. چو دولت خواهد آمد بنده ایرا
همه بیگانگانش خویش گردند
1. چه عادتست که انباء دهر هر قومی
کرم بلاف ز عهد گذشته وا گویند
1. چند گوئی که دولت و دولت
زینهوس تو هلاک خواهی شد
1. چه گویم گردش گردون دون را
که خس را بر سر اوج آسمان برد
1. جمعی که شاعران جهانشان ستوده اند
کز قدر پای بر سر افلاک سوده اند