1 خلق خدا که خدمت دادار میکنند هستند بر سه قسم که این کار میکنند
2 قسمی شدند از پی جنت خدا پرست و آن رسم و عادتیست که تجار میکنند
3 قوم دگر کنند پرستش ز بیم او و اینکار بندگانست که احرار میکنند
4 جمعی نظر ازین دو جهت قطع کرده اند بر کار هر دو طایفه انکار میکنند
1 مرا دوستی کو که با دشمنم بگوید که این نکته میدار یاد
2 که گر دادت اقبال دور فلک ور ادبار ازو بهره ما فتاد
3 سپاس از خدای جهان آفرین که هر شام آمد پس از بامداد
4 از ادباد و اقبال ما و شما سپهر برین داد روزی بباد
1 دوش در تنگنای عقل مرا با خرد صحبت اتفاق افتاد
2 گفتم از راه لطف نوعی کن تا شوم از غمان دهر آزاد
3 گفت یاری طلب که در عالم شهر بند وفا کند بنیاد
4 در جهان هیچکس ندیدم کو عاقبت دوستی بباد نداد
1 دی یکی گفت که در مجلس دستور جهان هر چه خواهد دلت آن نیست که حاصل نشود
2 لیک یک شیوه در او دیدم و نپسندیدم وانچنان شیوه پسندیده عاقل نبود
3 هر که در صف نعال است کنون روز دگر بجز از صدر گهش مسکن ومنزل نبود
4 مجلسش از ره تعظیم چو کعبه است و در او هر کجا فرض کنی منزل نازل نبود
1 ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف بر خاک آستانه سحبان روزگار
2 آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
3 حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری ناید برون نظیر وی از کان روزگار
4 با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
1 اقبال را بقا نبود دل بر او مبند عمری که در غرور گذاری هبا بود
2 ور نیست باورت ز من اینک تو خود ببین اقبال را چو قلب کنی لابقا بود
1 جمعی که شاعران جهانشان ستوده اند کز قدر پای بر سر افلاک سوده اند
2 آئینه وار خاطر اصحاب فضل را از زنگ غم بصیقل احسان زدوده اند
3 روزی ز مردمی بسر انگشت مکرمت بندی ز کار خسته دلی بر گشوده اند
4 گوئی نبوده اند و گر نیز بوده اند با فضل و باهنر ز جهانشان ربوده اند
1 آمد مه صیام که بر آصف زمان این و چنین هزار دگر هم خجسته باد
2 والا علاء دولت و ملت که جاودان دست فنا ز دامن جاهش گسسته باد
3 در بندگیش صف زده آزادگان دهر زینسان که هست تا به ابد رسته رسته باد
4 هر کام دل که حاسد او آرزو برد دستش بآب دیده از آنجمله شسته باد
1 گرم بدست فتد ساقی سمن ساقی که بر لطافت طبعش وثوق من باشد
2 ز شام تا بسحر می خورم که خود زرخش نماز شام زمان شروق من باشد
3 صبوح کان نبود پیشتر ز بانگ نماز بجان دختر رز کان غبوق من باشد
4 نخواهم آنکه شود ثالثی مزاحم ما و گر چه محرم صدق و صدوق من باشد
1 هنر بباید و رادی و مردمی و خرد بزرگزاده نه آنست کو درم دارد
2 ز مال و جاه ندارد تمتعی هرگز کسیکه بازوی ظلم و سر ستم دارد
3 خوشا کسیکه ازو بد بهیچکس نرسد غلام همت آنم که این قدم دارد