1 مرا بلبل طبع شیرین نفس کز آواز او عقل مدهوش گشت
2 زبانی که وقت نوا میگشاد فرو بست و یکسر از آن گوش گشت
3 که اندر خزان مشیب اوفتاد بهار شبابش فراموش گشت
4 نبیند گل خرمی ز آنسبب زبانرا فرو بست و خاموش گشت
1 رسید نامه نامی ببنده ابن یمین بتازگی جگر مرده زو حیاتی یافت
2 دلم که بود گرفتار غم اشاراتش چو کشف گشت حقایق بر او نجاتی یافت
1 جمعی که رباعی ز غزل باز ندانند گفتار چنانهاست که شایسته و زیباست
2 اینست هنرشان که بیان کردم و آنگاه اسباب معاش همه از شعر مهیاست
3 وانکو بهنر همچو صدف زیور دل بست خاموش چو ماهی ز چنان شاعر گویاست
4 از ملک فصاحت بکناری شدن اولیست اکنون ز میان فرق بیکبار چو برخاست
1 کردم ز میان همگان عزم کناری تایب شده یکباره ز چیزیکه حرام است
2 گفتند که اسرار نهان داشتنت چیست بر گو که حلالست حرامست کدام است
3 گفتم که بلی هست نهان نزد من اسرار کاسرار نهان داشتن آئین کرام است
1 ای دل از احداث روزگار نگردی بد کنش و زشتخو که نیک نباشد
2 مست خرابات عشق را بملامت سنگ مزن بر سبو که نیک نباشد
3 در پس آزادگان بهیچ طریقی پیش کسان بد مگو که نیک نباشد
4 گر بدیئی بیند از تو کس که مبیناد زود دلش را بجو که نیک نباشد
1 بزیارت بر اصحاب مناصب کم رو گر نخواهی که ز اعزاز تو چیزی کاهند
2 همچو باران که نخواهند که بسیار شود ور نیاید ز خدایش بتضرع خواهند
1 شنیده ام که در ایام بعد هر بندی دری گشاید و مردم از آن رسد بمراد
2 حکایتیست و گر نه در مراد مرا چگونه بسته که هرگز دری دگر نگشاد
1 سالها خاطر مرا ز نشاط هیچ پروای قیل و قال نبود
2 ماه طبعم همیشه خرم بود مهر جان را سر زوال نبود
3 چرخ میخواست تا کند خطری لیکنش قدرت و مجال نبود
4 آخر الامر آنچه خواست بکرد بطریقی که در خیال نبود
1 ببزم آصف جمشید رتبت گهی کابن یمین از پا نشیند
2 ندارد خویشتن را در مضیقی ز نا اهلی اگر ادنا نشیند
3 فروتر پایه دارد مرد نادان اگر چه برتر از دانا نشیند
4 ندارد قدر گوهر هیچ خاشاک بدریا گر چه او بالا نشیند
1 هیچ رنجی بتر ز غربت نیست گر چه کامل شود بغربت مرد
2 خاصه آن ساعتی که بر سر راه دوستانرا وداع باید کرد