1 ببزم آصف جمشید رتبت گهی کابن یمین از پا نشیند
2 ندارد خویشتن را در مضیقی ز نا اهلی اگر ادنا نشیند
3 فروتر پایه دارد مرد نادان اگر چه برتر از دانا نشیند
4 ندارد قدر گوهر هیچ خاشاک بدریا گر چه او بالا نشیند
1 بغربت ار چه سپهرم بدان صفت دارد که سوی حضرت شاهم همیشه راه بود
2 ز دل برون نکنم همچنان هوای وطن درین حدیث کسی را چه اشتباه بود
3 که شیر بیشه خود دوست تر از آن دارد که در ملازمت پایتخت شاه بود
1 با خرد گفتم ای مدبر کار که بدانش چو تو نشان ندهند
2 چیست حکمت که از خزانه غیب برگ کاهی به راستان ندهند
3 بخسیسان دهند نعمت و ناز اهل دلرا بجان امان ندهند
4 آنچه با جاهلان سفله دهند با بزرگان نکته دان ندهند
1 باغبانی بنفشه می انبود گفتم ای گوژ پشت جامه کبود
2 این چه رسمیست در جهان که توراست پیر نا گشته بر شکستی زود
3 گفت پیران شکسته دهرند در جوانی شکسته باید بود
1 بر اوج فلک رایت سروری را ز جمع بزرگان کسی میرساند
2 که داد و ستد باشدش با سخنور زری میدهد گوهری میستاند
3 چنین گر نباشد چرا مرد فاضل باستد بپا پیش او مدح خواند
4 چه خوش نکته ئی گفت شیرین زبانی کز او تا جهان باشد این نکته ماند
1 ببخش آنچه دستت بدان میرسد گرت دست بخشش بجان میرسد
2 که هر نیک و بد کز تو آید بتو مکافات آن بیگمان میرسد
3 سرانجام چون حکم میر اجل بطفل و به پیر و جوان میرسد
4 خردمند را باید آماده بود که حکم اجل ناگهان میرسد
1 برو ایدوست مپندار که اندر همه عمر از خط و شعر ترا هیچ گره بگشاید
2 شعر و خط نیست متاعی که بهائی آرد با تو گویم که چرا تا عجبت ننماید
3 مصطفی از همه کس بود بدان قادرتر کین و آنرا به بنان و به بیان آراید
4 لیک آن هر دو پسندیده رایش چو نبود ننگش آمد که بدان دست و دهن آلاید
1 بشمس دولت و دین مفخر زمان و زمین سلام من که رساندم پیام من که برد
2 لطیف طبع جهان آنکه گر رسد سوی گل نسیم لطف وی از رشک پیرهن بدرد
3 روان ز نفحه اخلاق او بیاساید چو از نسیم بهاری که بر چمن گذرد
4 بگویدش که بساطی بتو نشان دادند که دل بجانب او همچون جان ز تن بپرد
1 بوستان گل فضل و گل بستان هنر سیف دین ای ز وجود تو هنرها موجود
2 بکر فکرت دل صاحبنظران برباید چون زکتم عدم آید سوی صحرای وجود
3 مهر رایت چو بر اقلیم هنر سایه فکند طالع اهل هنر شد متوجه بسعود
4 ذهن وقاد تو از سلک معانی گه نظم بسرانگشت بیان باز گشادست عقود
1 پدر که مرقد او باد تا ابد پر نور خیال خود شب دوشین مرا بخواب نمود
2 چو دید زاتش محنت کباب گشته دلم نهاد روی سوی من بصد شتاب چو دود
3 ز راه شفقت و از روی مرحمت در حال ز درج گوهر شهوار قفل لعل کشود
4 سؤال کرد که ابن یمین چه عیبت بود که روی بخت ترا ناخن زمانه شخود