1 هر که دارد کفاف عیش چنان که نباشد بدیگری محتاج
2 کلبه ئی نیز باشدش که ازان نکند هر دمش کسی اخراج
3 در جهان پادشاه وقت خود است وینچنین شاه ننگرد سوی تاج
4 بیشتر زین مجوی ابن یمین تا نمانی مگر ازین منهاج
1 مرا که طوطی شکر فشان گلشن قدس چو پیش بلبل نطق اوفتد پر اندازد
2 عروس این تتق سبز زرنگار ز شرم چو بکر فکر مرا دید زیور اندازد
3 فریب و ریو ز سودائیان بیمایه بدان رسید که سود و زیان بر اندازد
4 ولی مهابت ان افضل زمین و زمان که منشی فلکش زیر پا سر اندازد
1 ایدوستان بکام دلم نیست روزگار آری زمانه دشمن اهل هنر بود
2 رسمیست در زمانه که هر کم بضاعتی رتبت بسیش ز اهل هنر بیشتر بود
3 دریا صفت که منصب خاشاک اندرو بالای سلک گوهر و عقد درر بود
4 سهلست اگر جفا کشم از دور روزگار زحمت نصیب مردم والاگهر بود
1 بغربت ار چه سپهرم بدان صفت دارد که سوی حضرت شاهم همیشه راه بود
2 ز دل برون نکنم همچنان هوای وطن درین حدیث کسی را چه اشتباه بود
3 که شیر بیشه خود دوست تر از آن دارد که در ملازمت پایتخت شاه بود
1 حبذا روزگار بیعقلان کز خرابی عقل آبادند
2 عقل و غم را بهم گذاشته اند وز حماقت همیشه دلشادند
3 هر کجا عقل هست شادی نیست عقل و غم هر دو توامان زادند
1 طالعی بس عجبست ابن یمین را که مدام با وی اولاد زمان بی سببی بد باشند
2 گاو در خرمنم از کون خری گر چه کنند هر چه گویند چو تحقیق کنی خود باشند
3 فی المثل در همه کس گر چو فرشته نگرند چون رسد نوبت من بر صفت دد باشند
4 سهل باشد که بآسان شکند شیر ژیان گردن گورخران گرده و گر صد باشند
1 بزر کزاده اگر چند کودکش بینی گرش جفا کنی از کارهای هرزه بود
2 ندانی اینقدر آخر که شیر بچه خرد بزرگ گردد و او نیز شیر شرزه بود
1 گروهی جوانان نوخاسته در کینه کهنهای میزنند
2 چو یأجوج در سد اسکندری به دستان بسد رخنهای میزنند
3 بر انشا چون من مسیحا دمی ز کون خری طعنهای میزنند
4 همانه نیند آگه از بس غرور که پا بر سر دشنهای میزنند
1 پنج روزیکه در کشاکش غم در سرای سپنج خواهی بود
2 گر فزون از کفاف میطلبی طالب درد و رنج خواهی بود
3 مال کز وی تمتعت نبود چه کنی مار گنج خواهی بود
1 در اقبال و ادبار گردون دون رگ جان تدبیرها بگسلد
2 چو آید بموئی توانش کشید چو برگشت زنجیرها بگسلد