1 با خرد گفتم ای مدبر کار که بدانش چو تو نشان ندهند
2 چیست حکمت که از خزانه غیب برگ کاهی به راستان ندهند
3 بخسیسان دهند نعمت و ناز اهل دلرا بجان امان ندهند
4 آنچه با جاهلان سفله دهند با بزرگان نکته دان ندهند
1 آصف ثانی علاء دولت و دین چون سلیمان جهان بکام تو باد
2 تا بود عمر جاودانت چو خضر چشمه آبحیات جام تو باد
3 زهره ازهر کنیز مجلس تست خسرو سیارگان غلام تو باد
4 زینت و زیب و بهای سکه ملک از لقب فرخ و ز نام تو باد
1 در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت آنقدر عمری که دارد مردم آزادمرد
2 کآستینها در غم او تر کنند از آب گرم فی المثل گر بگذرد بر دامن او آب سرد
1 اهل خرد که دنیی فانی طلب کنند جز بر سه چیز نیست در آن حالشان نظر
2 یا بر کمال عزت و یا اکتساب مال یا بر حصول راحت این نفس خیره سر
3 خواهی که دسترس بودت بر مراد دل بشنو بگوش هوش ز من پند معتبر
4 گر آرزوی عزت جاوید بایدت بر کن دل از جهان که متاعیست مختصر
1 الهی مرا چون سرای سپنج سرانجام باید بغیری سپرد
2 ازین منزلم اندک اندک مبر که خوش مرد آنکو بیکبار مرد
3 نخواهم حیاتی که مر شخص را گر انسان بود زنده نتوان شمرد
4 سعادت رفیق کسی کرد حق که او را ز گیتی بیکبار برد
1 بمیدان اظهار مردانگی بنزد خردمند مرد آن بود
2 که نارد بیاد آنچه ناید بکار خود از حسن اسلام مرد آن بود
1 ایدل چه میکنم وطنی را که اندرو هر دم هزار غصه ز هر سو بمن رسد
2 در تیه آرزو دهن آز بسته ام نگشایم ار بمن همه سلوی و من رسد
3 دنیا کرای آن نکند کز برای آن بر دامن ضمیر غبار زمن رسد
4 حقا که از دو کون ملالت بود مرا گر حکم او بمن بسپاس و بمن رسد
1 ایخرد مند اگر شراب خوری با تو گویم که چونش باید خورد
2 تا بخواهد طبیعت می خور چون نخواهد دگر نشاید خورد
1 بوستان گل فضل و گل بستان هنر سیف دین ای ز وجود تو هنرها موجود
2 بکر فکرت دل صاحبنظران برباید چون زکتم عدم آید سوی صحرای وجود
3 مهر رایت چو بر اقلیم هنر سایه فکند طالع اهل هنر شد متوجه بسعود
4 ذهن وقاد تو از سلک معانی گه نظم بسرانگشت بیان باز گشادست عقود
1 کنجی که در او گنجش اغیار نباشد کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
2 رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل باید که عدد بیشتر از چار نباشد
3 نردی و کتابی و شرابی و ربابی شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
4 عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم او نیز در این کار بانکار نباشد