1 عید نو کائینه دلها ز زنگ غم زدود بر وزیر شهنشان فرخنده و پیروز باد
2 چون برات و قدر بادا هر شب از شبهای او روزهاش از خرمی چون عید و چون نوروز باد
1 منت ایزد را که هستم با قناعت همنشین نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
2 نگذرم بر صدر مخلوق ار کریمست ار لئیم ننگرم بر روی معشوق ار قبیح است ار صبیح
3 با یساری کاملست ابن یمین از در نظم در نسیب و در مراثی در هجا و در مدیح
4 وین نه پنهانست خوان شعر گستردم چنانک در مذاق عقل باشد با حلاوتها ملیح
1 فلک آنست که یکروز بپایان نبرد تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
2 روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
3 کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم گر همه خود شب یلداست بروزش آرد
4 طمعم هست که روزی بدمد صبح امید وز شب تیره حرمان اثری نگذارد
1 پدر که مرقد او باد تا ابد پر نور خیال خود شب دوشین مرا بخواب نمود
2 چو دید زاتش محنت کباب گشته دلم نهاد روی سوی من بصد شتاب چو دود
3 ز راه شفقت و از روی مرحمت در حال ز درج گوهر شهوار قفل لعل کشود
4 سؤال کرد که ابن یمین چه عیبت بود که روی بخت ترا ناخن زمانه شخود
1 تا بود در سرت کلهداری یکدمت بی صداع نگذارند
2 پای در دامن قناعت کش تا ز جیب تو دست وادارند
1 جاهل از بهر که و هیزم و بهر علفست نه بدان پایه که بر صدر بزر کیش برند
2 عالم ار لنگ و کرو کور بود محترم است جاهلانرا چو فرو مرد جوارح بمرند
3 پای گاو است نگهبان سر گاو بکار پا چو بشکست بناچار سرش را ببرند
1 ایدل اگر روزی دو سه دنیا نباشد بر مراد خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
2 کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
3 بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
4 مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
1 دلا بار گران بر گردن جان منه چندان که چندانی نیرزد
2 بسیم و زر مشو بسیار مایل که آنها کندن کانی نیرزد
3 طعام چرب و شیرین سلاطین جواب تلخ دربانی نیرزد
4 بکنج بندگی آزاد بنشین که ملک مصر زندانی نیرزد
1 برو ایدوست مپندار که اندر همه عمر از خط و شعر ترا هیچ گره بگشاید
2 شعر و خط نیست متاعی که بهائی آرد با تو گویم که چرا تا عجبت ننماید
3 مصطفی از همه کس بود بدان قادرتر کین و آنرا به بنان و به بیان آراید
4 لیک آن هر دو پسندیده رایش چو نبود ننگش آمد که بدان دست و دهن آلاید
1 خداوندا ز هر احسان که با ما نمودی در ضیافتخانه جود
2 یکی را از هزار ار شکر گوید نیارد گفت هر کس هست موجود
3 بحق آن کرم کاول نمودی که گردان آخر هر کار محمود