1 وزیر کشور چارم غیاث دولت و دین توئی که رای تو صد ملک را بیاراید
2 بهر چه بخت جوان تو حکم جزم کند سپهر پیر بر آن نکته ئی نیفزاید
3 فضایل تو گر از خود نهان کند حاسد چنان بود که بگل آفتاب انداید
4 هزار عقده اگر بر امور ملک افتد ضمیر تو بسر انگشت فکر بگشاید
1 ضیاء دولت و دین ایکه ما در ارکان بصد قران چو تو فرزند نامور نارد
2 بخشکسال کرم بر سر نهال امید ز ابر دست تو باران جود میبارد
3 کمینه چاکرت امروز با سه چاریار لطیف بباغ عمر گل خرمی همیکارد
4 بیمن دولت تو هست جمله اسبابش جز آب رز ز تو آنهم امید میدارد
1 ایدل آسوده همی باش که باکی نبود گر بروی تو حسودی بحسد می نگرد
2 صبر کن بر حسد و حاسد و دلشاد بزی کان بد اندیش خود از رنج حسد جان نبرد
3 غم مخور کز حسد آتشکده ئی شد دل او که گهی برق زند صاعقه اندر گذرد
4 آتش ار هیچ نیابد که خورش سازد از آن کارش اینست که خون دل خود را بخودد
1 ز راه بیخردی گفت بو الفضولی دی مرا چو دید که جز میل انزوا نبود
2 چه گفت گفت که چون روزگار میگذرد ترا که وجه معاشی ز هیچ جا نبود
3 جواب دادم و گفتم که این مپرس از من ازو بپرس که او بنده خدا نبود
4 ترا که خدمت مخلوق میکنی نان هست مرا که خدمت خالق کنم چرا نبود
1 هر کرا با خود مصاحب میکنی بنگرش تا خویشتن چون میزید
2 گر بقدر حال سامانیش هست میل او کن کو بقانون میزید
3 ور نباشد رونقی در کار او ز آنکه حد-اوست افزون میزید
4 سالها گر تربیت خواهیش کرد همچنان باشد که اکنون میزید
1 مکن هرگز ستم بر زیر دستان که ایشان چون تو حق را بندگانند
2 حیات دائم از داد و دهش جوی که نوشروان و حاتم زندگانند
1 چند گوئی که دولت و دولت زینهوس تو هلاک خواهی شد
2 من گرفتم که خود ز دولت و مال از سمک بر سماک خواهی شد
3 نه از اینخاکدان آدمخوار عاقبت زیر خاک خواهی شد
1 پایم چو بسته نیست بجائی روم کزو هر دم نسیم باد بهاری بمن رسد
2 ساکن چرا شوم بمقامی و خطه ئی کز اهل وی مذلت و خواری بمن رسد
3 در بیشه ئی شکار کنم کز فوایدش هر دم هزار صید شکاری بمن رسد
1 ای نسیم صبحدم از بخت نیک ار باشدت بر در گیتی پناه خسرو عادل گذار
2 خسرو جمشید فر کز رشک دریای کفش ابر باشد با دلی سوزان و چشمی اشکبار
3 شمس ملک و دین که خورشید از لقب پاشی او در جهانگیری بشرق و غرب دارد اشتهار
4 آنکه تا بر شکل نعل مرکبش آمد هلال آسمان بهر شرف میسازد از وی گوشوار
1 چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد
2 از صحبت نادان بترت نیز بگویم خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد
3 زین هر دو بتر دان تو شهی را که در اقلیم با خنجر خونریز دل نرم ندارد
4 زین هر سه بتر نیز بگویم که چه باشد پیری که جوانی کند و شرم ندارد