1 خداوند دریا دل ای آنکه یافت ز جود تو جان خلایق سرور
2 عطای کفت گوهر افشانت هست بمن بنده نزدیک و من از تو دور
3 تو چون آفتابی که گاه طلوع رساند بدور و به نزدیک نور
1 ز اقتضای دور گردون گر پدید آید ترا چند روزی در جهان بر قول و فعلی دسترس
2 بشنو از ابن یمین پندی بغایت سودمند با سلامت عمر اگر داری بسر بردن هوس
3 بدمگوی و بدمکن با هیچکس در هیچ حال تا نه بدگوید کست نی باشدت بیمی ز کس
1 گر ز اسماء مقولات عشر پرسد کسی یک بیک بروی شمارم در جواب آنسؤال
2 جوهر و کیف و کم و این و متی آورده اند وضع و ملک و نسبت است آنگاه فعل و انفعال
1 ای پسر بشنو ز من پندی بغایت سودمند نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل
2 چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول
3 عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل
4 من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل
1 صاحب اعظم غیاث ملک و دین هندو کزو وعده شیرین بگیتی ماند خواهد یادگار
2 در جوابم گفت پیر کاردان یعنی خرد کایجوان آخر چه میگوئی ز پیران شرم دار
3 خود همی دانی که در کتم عدم بودی که داد نیک و بد را با وجودت داور گیتی قرار
4 هر چه امید دلت باشد بدان خواهی رسید گر بود تقدیر یزدانیت با تدبیر یار
1 از بخل و ز کبر بر حذر باش کین هر دو کنند جمع تفریق
2 زین هر دو بجز فساد ناید دلرا نکنی بدین دو تعلیق
3 در بخشش و در تواضع افزای شاید که دهد خدای توفیق
1 مرد ثابت قدم آنست که از جا نرود ور چه سرگشته بود گرد زمین همچو فلک
2 همچو سیمرغ که از جا نبرد طوفانش نی چو گنجشک که افتد ز دم باد تفک
3 بهره ئی از ملکت هست و نصیبی از دیو ترک دیوی کن و بگذر بفضیلت ز ملک
4 نقد امروز مده نسیه فردا مستان که یقین را ندهد مردم فرزانه بشک
1 چو از جهان و ز اهل جهان نداری بهر جهان و هر چه در او هست جمله بادا نگار
2 بدور دولت این خواجگان سفله نواز امید لذت و عیش از جهان و چرخ مدار
3 غم زمانه مخور چشم عقل بر هم نه که در دیار کرم نیست ز آدمی دیار
1 صاحبا بنده اگر جرمی کرد ناوک قهر تو در شست مگیر
2 ور بمستی ادبی کوش نداشت خرده زو نیست و گر هست مگیر
3 بشنو از شعر امیر الشعراء یکدو بیت و سخنش پست مگیر
4 مست گوید همه بیهوده سخن سخن مست تو بر مست مگیر
1 خرم آزاده ئی که نشناسد کسش اندر جهان ز جمع بشر
2 ز آنکه آنرا که مردمان دانند یاد نارند ازو مگر که بشر