که میبرد سخنی از ابن یمین فریومدی قطعه 504
1. که میبرد سخنی از زبان ابن یمین
بدانجناب که اقبال زیبدش فراش
...
1. که میبرد سخنی از زبان ابن یمین
بدانجناب که اقبال زیبدش فراش
...
1. گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات
میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش
...
1. گر بانگورست مایل خاطر ابن یمین
عرضه دارم شمه ئی گر زانکه داری باورش
...
1. مرا سپهر چو نراد مهره دزد آمد
که دانه دل ازادگان بود خصلش
...
1. هر که وجه معاش خود دارد
وز کسی هم نمیرسد ستمش
...
1. هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست
از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
...
1. ایدل ز غم منال که از گردش زمان
تنها تو نیستی بجفای زمانه خاص
...
1. دل بجان آمد از مضیق جهان
وین بتر کم امید نیست خلاص
...
1. کسی کو ز غوغای فقر و نیاز
بغیر از جنابت نجوید مناص
...
1. گر کسی با تو میزند لافی
که ترا دوستم بصد اخلاص
...
1. منم آنکس که بهر گوهر فضل
گشته در بحر فکرتم غواص
...
1. رضی ملت و دین ایکه با افاضت تو
برسم طعنه توان گفت ابر را فیاض
...