1 شاه جهان طغایتمور خان تاجبخش کز قدر و جاه بر سر کیوان نهد سریر
2 شاهی که از جلالت جاه و علو قدر تیرش دبیر میسزد و مشتری وزیر
3 از گلشن مکارم اخلاق او برد باد صبا بعرصه عالم دم عبیر
4 از یمن کردگار بتأیید بخت یافت چیزی که گنج داشت در امکان بجز نظیر
1 هر کرا همت بلند بود راه یابد بمنتهای بیوس
2 و آنکه در کسب نیکنامی نیست عمر بر باد میدهد بفسوس
3 از کرم میتوان رسید بکام تاجدار از کرم شدست خروس
4 کرمست آنکه در میان آرد ور بود کم ز نیم ذره سبوس
1 ای سپهر بیحفاظ دون نواز صرفه میکن گاهگاهی در صروف
2 کارهائی کز تو میآید برون اهل دانش را نمیباشد وقوف
3 تربیتها میکنی نا اهل را چشم شهبازی همیداری ز کوف
4 سگ نخواهد کرد شیری در شکار گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف
1 ز من بشنو ای خواجه پیرانه پندی گرت در نصیحت مزاجیست قابل
2 اگر جاه جوئی بجمع اعاظم و گر جای خواهی بجرگ افاضل
3 مکن بخل را پیشه در هیچ حالی که آن هست نقصان بچندین دلایل
4 اگر یوسفی از جمال و لطافت وگر بوعلی در کمال و فضایل
1 باشد لئیم در نظر عقل چون شبه بیقیمت و کریم بود پر بها چو در
2 چون قدر هر یکی بر دانا مقررست بشنو نصیحتی ز من ای نامدار حر
3 با مردم کریم بپیوند و دوست باش وز مردم لئیم چو از دشمنان ببر
1 بر تو خوانم ز دفتر اخلاق آیتی در وفا و در بخشش
2 با تو گویم که چیست غایت حلم هر که زهرت دهد شکر بخشش
3 هر که بخراشدت جگر بجفا همچو کان کریم زر بخشش
4 کم مباش از درخت سایه فکن هر که سنگت زند ثمر بخشش
1 در مجلسی که همدم آزادگان شوی صافی و دلگشای بکردار باده باش
2 مهمان خویش را بنواز و بجای نیک بنشان و بهر خدمت او ایستاده باش
3 صد بند اگر زمانه بکارت در افکند ضجرت مکن بخدمت و ابرو گشاده باش
4 مانند خوشه گر هوس سرکشیت هست چون دانه از طریق تواضع فتاده باش
1 آنکه کارش ز ابتدا تا انتها یاوگی و هرزه گوئی بود و بس
2 وانکه از عهد شبابش تا بشیب میل سوی فتنه جوئی بود و بس
3 در جهان زد آتشی از طلم و زان حاصلش بی آبروئی بود و بس
4 خواست تا گردد وزیر اما نشد ز آنکه کارش زشتخوئی بود و بس
1 با خبر باش که دنیا گذرانست ایدل خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
2 هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
3 شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
4 وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
1 منم آنکس که بهر گوهر فضل گشته در بحر فکرتم غواص
2 مدحت گفته های من گویند اهل تمییز از عوام و خواص
3 گر عطارد نکوهدم شاید ز آنکه القاص لایحب القاص
4 گر نه از طبع جوهریم بدی سیم گشتی بقدر کم ز رصاص