1 سر افاضل عالم امام عبدالحی ز هی بخامه گهر پاشتر ز ابر مطیر
2 ز اهل فضل توئی آنکه در مراتب شعر رسیده ئی بکمال و گذشته ئی ز اثیر
3 توئی که خامه زر پیکرت بغواصی میان ببست و برآورد در ز لجه قیر
4 سپهر اگر چه هزاران هزار دیده گشاد بجز بدیده احوال ترا ندید نظیر
1 حضرت اصحاب دنیا را مثالی گفته اند عرضه دارم گر چه بعضی را نیاید دلپذیر
2 نسبتش با مستراحی کرده اند از بهر آنک باشد از بهر قضای حاجت از وی ناگزیر
3 لیک چون حاجت برآمد زود از آنجا در روند ز آنک عاقل نبود اندر وی زمانی جایگیر
4 گر بگوش دل نیوشی پند ارباب خرد انیت حالی بس شگرف و انیت کاری بی نظیر
1 زین همدمان فغان که همه مار ماهیند صورت بسان ماهی و سیرت بسان مار
2 از بهر سیم خام بماهی طمع مکن پخته ز بهر مهره نبوسد لبان مار
3 محبوب اهل دل نشود بد کنش بمال آخر نه گنج سیم و زر آمد مکان مار
4 هر کس چو مور کرد بنان پاره شان کشش بر ساخت پاد زهر ز آب دهان مار
1 صاحب اعظم جلال ملک و دین یونس که باد انجم و افلاک را گرد مدار او مدار
2 پنجه زرپاش و کلک در فشانش میدهد خجلت باد خزان ورشک ابر نوبهار
3 عالمی در بحر احسانش غریقند آنچنانک ز آن میان ابن یمین را بینم و بس بر کنار
4 ای کریمی کز نهیب جودت استادان صنع ساخته از سنگ خارا بهر سیم و زر حصار
1 سعی در تنقیص قدر خویش کرد هر که کرد اهمال در تکمیل نفس
2 بارها ای نفس نافرمان ترا گفته ام کز حرص بر دنیا مچفس
3 آبرو خواهی چو خاک افتاده باش نی چو آتش از هوا در تاب و تفس
1 خواهی که خوار می نشوی ایعزیز من هرگز به دم کسی نزنی پیش کس نفس
2 زیرا که با تو کس نکند ماجرا از آنک بهر چه یاد می نکنی پیش من ز کس
3 و آنکس که شهره گشت ببد گفت دیگران کس را بصحبتش نبود در جهان هوس
1 همانا که شاهنشه بی نظیر کزو تازه شد رسم تاج و سریر
2 تمور خان شهنشاه جمشید فر که هم تاج بخش است و هم تختگیر
3 گر اخلاص من بنده یاد آورد ببخت جوان بیند و رأی پیر
4 که ابن یمین بر گل مدح کس جز او گر زند بلبل آسا نفیر
1 دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور
2 گاه میساختمی بر که و حوضی که در او جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور
3 گه بصحرای هوس از پی نظار گیان باغها ساختمی متصل دور و قصور
4 گاهشان کردمی از حور چو فردوس برین ز آنکه فردوس برین خوش نبود بی رخ حور
1 خسروا بنده را اجازت ده تا بگویم حکایت دل ریش
2 مدتی شد که در ره اخلاص کرده ام بندگیت از کم و بیش
3 جان ز بهر تو میکنم قربان ور نباشد چنین ندارم کیش
4 حال اخلاص بنده را مخدوم میشناسد برای دور اندیش
1 بر بساط امیر عز الدین قصه ئی راست میکنم تقریر
2 بنده مانند مهره یکتا مانده در ششدر خمار اسیر
3 بزیادت نمیدهم زحمت بسه تائی بیا و دستم گیر
4 ده هزارت غلام باد چو من خانه گیر مساکن تسخیر