1 گر که سیم و زر بسیار بود نادانرا مرد داناش بمردم نشمارد هرگز
2 ابله ار چند پر از زور بود لیک به رأی گر چه بیزور بود بشکند او را گربز
3 آب اگر چند عفن گشته بود در شمرش می نخواهد شدن از کشتن آتش عاجز
1 مرا نام اگر نیک و گر بد بود چو رفتم از آنم چه فخر و چه عار
2 کسی را سزد فخر و ار عار بود که ماند ز من در جهان یادگار
3 پس از من اگر هر چه باشد رواست چو من دامن افشانده ام زین غبار
1 بتجرید در شهر من شهره ام چه گفتم خود از من بود شهره شهر
2 چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل بخواهد ز من نیم خرمهره مهر
3 گرم زهره بوسی بمنت دهد مرا آید آن از لب زهره زهر
4 نجویم بکس التجا جز بحق ورم خون بریزد بصد دهره دهر
1 شکرها میکنم در این ایام که تهیدست گشته ام چو چنار
2 ز آنکه چون گل اگر زرم بودی دست گیتی مرا نهادی خار
3 بستدندی بصد شکنجه و چوب بقیاس جماعت زر دارد
4 من چنین گشتمی که اکنونم مفلس و با هزار عیب و عوار
1 مرجع اهل حیل مجمع تزویر و نفاق شرف دولت و دین قدوه اصحاب ضلال
2 آن بدنیا شده مغرور چنان پندارد که بزرگی جهان جمله بمال است و منال
3 با بزرگی کرم و خوی خوش ار حاجت نیست او بزرگیست که گردونش ندیدست همال
4 زو ندیدست کرم هیچکس الا در خواب و آن کرم نیست که دیدست خیالست خیال
1 مرا سپهر چو نراد مهره دزد آمد که دانه دل ازادگان بود خصلش
2 هر آن خدنگ بلا کز کمان چرخ جهد درون سینه فرزانگان بود نصلش
3 گرش عنایت و گر بیعنایتی رواست که این بنا چه فتادست بی ثبات اصلش
4 جهان و هر چه درو هست فارغیم ازان که داغ هجر نیرزد تنعم وصلش
1 بدوستی که نیاید امیدها همه راست نه نیز هر چه بترسند از آن شود واقع
2 چو در میانه هر دو بلا شبی باشد چه داند آنکه چه سازد بصبحدم صانع
1 عمر تا کی چنین بریم سر حاصل روزگار بوک و مگر
2 همچو بلبل گه خزان خاموش ز آن شدم کز بهار نیست اثر
3 کز نسیم بهار شاخ امید دهد از لطف جانفزایش بر
4 کو ببازار فضل جوهریئی که شبه باز داند از گوهر
1 دلا تا میتوان کردن منه پیش سران گردن ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق
2 ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق
3 بمجلس پسته خندان کن زبانرا شکر افشان کن چو گل برگت پریشان کن که تا جذرت شود منطق
4 کسی کو شد بزر شهره و ز او اصحاب بی بهره از آنسان بیدل و زهره چه خواند عاقلش احمق
1 تو بدی میکنی و میخواهی کآیدت نیک پیش در همه حال
2 نیک پاداش بد نخواهد شد بگذر ایخواجه از خیال محال