1 نا کسانیکه درین دور حریفان تواند هر یکی را چو صراحی سوی جامست نظر
2 خرده ئی گر ز تو بینند چه هشیار و چه مست سرزنش را ببزرگانش رسانند خبر
3 در خمار ار شودت جان و جهان جمله بباد نکند بر تو یکی با قدحی باده گذر
4 رو مسیحا نفسا زین خرکان روی بتاب هم طویله نسزد عیسی مریم با خر
1 شاعری نیست پیشه ئی که ازو رسدت نان بتره تره بدوغ
2 زان بود کار شاعران بی نور که ندارد چراغ کذب فروغ
3 راستی سخت زشت و بیمعنی است اجرتی خواستن برای دروغ
1 کسی کو ز غوغای فقر و نیاز بغیر از جنابت نجوید مناص
2 گرش حاجت از تو نگردد روا وز آن بینوائی نگردد خلاص
3 یقین دان که رونق ز بازار او تو بردی و سیمش تو کردی رصاص
4 به بی آبی او را چو خون ریختی براینند یکسر عوام و خواص
1 بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
2 عذرش بر آن دنائت و خست همین بود دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
3 عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر مسکین نگر چه بیخبر آمد ز حال خویش
1 آن دل که داشتم ز وی آزادگی طمع در چار میخ طبع گرفتار دیدمش
2 چون نقطه تا نهاد قدم در میان کار سرگشته گرد خویش چو پرگار دیدمش
3 وقتست اگر چو سایه نشیند بگوشه ئی ز آنک آفتاب بر سر دیوار دیدمش
4 حاجت بگلشنش نبود چون ز روی و موی بشکفته شنبلید و سمنزار دیدمش
1 ز دانای صانع مشو نا امید که گردد مبدل غمت با سرور
2 نبینی که خورشید بعد از کسوف بپوشد رخش دیده ها را ز نور
1 نزد اهل زمانه از که و مه گر عبیدند جمله گر احرار
2 هست عقل معاش آن بکمال که زید در جمله منافق وار
3 و آنکه امساک غالبست برو اوست اکفی اکفاه در همه کار
4 زین دو فرقه چو نیست ابن یمین زان بر خواجگان دنیی دار
1 کریمان گر بدست راست بخشند گه بخشش یکی از زر و دینار
2 ولی نعمت خداوندم چو بخشد بدست چپ کند جودش چنین کار
1 مجلس نوئین اعظم خسرو جمشید فر سرور گیتی ایسن قتلغ امیر بحر و بر
2 هست چون باغ ارم از گلرخان سرو قد هست چون خلد برین از دلبران سیمبر
3 مجلسی زینسان و صاحب مجلسی زآنسان که اوست هر که بیند روضه رضوانش آید در نظر
1 ای نسیم صبحدم ز آنجا که لطف تست خیز رنجه شو بگذر بدر گاه شه گردون سریر
2 تاج ملک و دین علی کز بدو فطرت آمدست همدمش بخت جوان و رهنمایش رأی پیر
3 خسرو جمشید فر شاهی که از آغاز کار دادش ایزد هر چه آید در تصور جز نظیر
4 گو منم آن کز بلندی در مدیحت شعر من بر بیاض مه بمشک سوده بنوشته است تیر