1 گر کسی از روزگار اکنون شکایت میکند بنده باری زو ندارد غیر شکر بیقیاس
2 دوستان جمعند و جمع دشمنان در تفرقه هست صحت حاصل و وجه معاشی بیهراس
3 من نمیدانم کزین خوشتر چه باشد روزگار گر تو نپسندی مر این را اینت مردی ناسپاس
1 پنج روزی که درین توده خاکت وطنست بتف آتش سودا چه پزی دیک هوس
2 طوطی روح ترا سدره نشیمن زیبد بهر شکر مکنش بسته درین تیره قفس
3 تا بصد سال دگر زین همه خلقان جهان از نوادر بود ارزنده بماند یک کس
4 چون ترا رحلت ازین دار فنا در پیش است جهد کن تا همه نیکی تو گویند ز پس
1 صاحبا چون یمین دولت و دین کرد خالی ز مرغ روح قفس
2 زو یتیم و یتیمه ئی دیدم در سرای سپنج مانده و بس
3 چون برفت او ز هر طرف برخاست خاطبانرا بر آن یتیمه هوس
4 خاطبان کفو آن یتیمه نیند تو بفریاد این یتیم برس
1 در وصیت از بزرگان جهان گفت دانائی بفرزند خلف
2 با کسی کن دوست کو درد و حال با تو باشد همچو گوهر در صدف
3 بر نگردد از تو چون گردی فقیر صحبتت داند در آنحالت شرف
4 هم نخواهد چون ترا بیند غنی تا شود مالت بآسانی تلف
1 دلا مکارم اخلاق اگر همی خواهی دو کار پیشه کن اینت مکارم اخلاق
2 مشو مخالف امر خدای عز و جل بکوش تا بود اندر میان خلق وفاق
1 شب دراز بتاریکی ار نشینم به که از چراغ لئیمان بمن رسد تابش
2 جگر ز آتش حرمان کباب اولی تر که از سقایه دونان کنند سیرابش
1 برهان دین و حجت اسلام خواجه نصر ای منظر تو مظهر الطاف کردگار
2 وی آنکه خاکپای ترا شاه اختران زیبد که تاج سر کند از بهر افتخار
3 من بنده در مدایح سلطان معز دین گفتم قصیده ئی خوش و مطبوع و آبدار
4 اول بر آستان تواش عرضه داشتم بردی بر آسمانش ز تحسین بیشمار
1 تهتک در سخن گفتن زیانست تأمل کن تامل کن تامل
2 بکار بد چه کوشی تا توانی تعلل کن تعلل کن تعلل
3 بهر کاریکه خواهی کردن اول تعقل کن تعقل کن تعقل
4 مکن ایجان من از کس شکایت توکل کن توکل کن توکل
1 سیه باد روی سپهر کبود که با کینه جفتست و با مهر طاق
2 بعیسی مریم خری میدهد بکون خری میدهد صد یراق
1 دوری در آمدست که راضی نمیشود کمتر کسی که صدر معظم نویسمش
2 آخر وزیر را چه نویسم که هر فقیر دارد طمع که صاحب اعظم نویسمش
3 منصب بدان رسیده که اکنون گدای کوی نپسند دار ز شاه جهان کم نویسمش