با خویشتنم هست دمی خوش که در آندم از فریومدی قطعه 587
1. با خویشتنم هست دمی خوش که در آندم
گنجای نبی نی ولی نی و ملک هم
1. با خویشتنم هست دمی خوش که در آندم
گنجای نبی نی ولی نی و ملک هم
1. بمن رسید که بحر علوم در گه موج
گهر فشاند بساحل برای تربیتم
1. پیشتر زین بسی صدور و عظام
داشتندی درین سرای آرام
1. پیام داد بکس کیر اژدها پیکر
که ای کشیده بعمر دراز آزارم
1. پیشتر زین چند گاهی دل پریشان داشتم
خود چه میگویم ز دل صد رنج بر جان داشتم
1. تا شنیدم که نو فراش شدی
بالرفا و البنین همی گویم
1. جمعی که در تصور اوهام نامدی
پروین صفت بریدن پیوندشان ز هم
1. جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم
نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم
1. چو در دنیا نخواهد ماند چیزی
ز بد کردار و نیکوکار جز نام
1. چون سرانجام زینخرابه رباط
رخت بربست بایدت ناکام
1. حقا که ملک شاه نیرزد بجملگی
گفتار سرد حاجب و دربان شنیدنم
1. حال خود بر جمال دین سنقر
یک رهی عرض کردم و رفتم