1 دوش خرد گفت بروح القدس کز تو سؤالم همه اینست و بس
2 کاهل سخن را چو تو دانی بحق راست بگو تا که گزین است و بس
3 گفت کنون قدوه اهل سخن طبع خوش ابن یمین است و بس
4 اوست که در مجلس روحانیان گفته او صدر نشین است و بس
1 بنگر چه سرخ چشمی و شوخی همیکند با من کبود روی سپهر سیاه کار
2 بر خوان روزگار نگردم بصبر سیر اینست کار بنده بتر زین مخواه کار
3 کارم تباه میکند این چرخ دون پرست ز آن غصه کم نیافت چو دونان تباه کار
4 با من همی کند ز بدی هر چه میکند با دیگریش نیست بدین رسم و راه کار
1 ای نسیم سپیده دم بر خیز وز سر لطف یک قدم بردار
2 رو بدرگاه قدوه النقبا فخر آل محمد مختار
3 بحر دانش علاء دولت و دین آن بحق اهل فضل را سردار
4 اولا بوسه ده جنابش را پس پیامم یکان یکان بگذار
1 اگر تنعم و دولت دهد بپوش و بخور بدوستانت بده آنچه از تو ماند باز
2 وگر مخالف طبع تو نغمه ئی سازد مرنج و نیز مرنجان و جان و دل مگداز
3 که روزگار حرونست و ناگهان بر مد نه مال ماند و منصب نه جاه ماند و ناز
4 چنانکه گفته درآنقطعه آنحکیم خرد زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز
1 چو با دشمنت فرصتی دست داد مکن چز بدان ابتکار کار خویش
2 که گر در نیائی از آن در بجهد عدوت از همان در درآید به پیش
3 مبادا کز آن پس پشیمان شوی چنان فرصتت کم دهد دست بیش
1 چون روزگار هست بتصحیف روز کار پس روز کار خواندنش به که روزگار
2 یعنی که روز کار کنونست کار کن کین روز چون گذشت دیگر نیست روز کار
1 شکر نعمت ز کفر وا دارد اینچنین خوانده ایم در اخبار
2 گر فزونی نعمتت باید شکر منعم ز واجبات شمار
1 رسم کرم مجو ز بخیلان روزگار نشنیده ئی که میوه نروید ز چوب خشک
2 از ناکسان دهر امید وفا مدار ناید ز جیفه سگ مردار بوی مشک
1 زهی ابله کسی کز بهر مرده کند با زندگان عهد خود جنگ
2 کسی کو باز نشناسد بد از نیک بود واجب گریز از وی به فرسنگ
3 به تاج خسروی کی نازد آن کس که از تابوت یاد آرد به اورنگ
4 مرایی زیستن در پیش خلقان بود تزویر نزد اهل فرهنگ
1 زمن نا مناسب بود اینزمان نشستن ببزم طرب با حریف
2 ولیک ار بود خلوتی دلپذیر می از دست سیمین عذاری ظریف
3 به پیری اگر باشدم آرزو نیاید شگفتم ز طبع لطیف