1 مرو ای ابن یمین گر دهد ایام ترا دو سه روزی دگر اندر وطن خاکی مهل
2 هیچ اگر ز آمدن و رفتن خود با خبری جهد کن تا ندهی عمر بباد از سر جهل
3 وقت را دار غنیمت که برفت آنچه برفت نخورد انده نا آمده خود مردم اهل
4 صعب گردد بتو آنکار گرش گیری صعب بگذرد سهل گرش نیز فرو کیری سهل
1 گر بانگورست مایل خاطر ابن یمین عرضه دارم شمه ئی گر زانکه داری باورش
2 پیش ازین معشوقه بودی دختر رز بنده را گشت پیدا حالتی کاندر گذشتم از سرش
3 اینزمان چون شد ز ترشی دختر رز منزوی هر زمان بریاد دختر میزنم بر مادرش
1 دختران ضمیر ابن یمین همه چستند و چابک و چالاک
2 در پس پرده طبیعت خویش آنچنانشان بپروریدم پاک
3 که اگر هم بدست نامحرم افکندشان فلک ندارم باک
4 ببلاغت رسیده اند و کفو نیست شوئی و من ازین غمناک
1 شهریارا آن شنیدستی که روزی در شکار شاه کسری کرد سوی پیر دهقانی گذر
2 پیر دهقان جوزبن میکشت با او گفت شاه نیستی گوئی بتحقیق از فلاحت با خبر
3 جوزبن گویند نارد کمتر از سی سال بار تو کجا یابی از و بر، روزگار خود مبر
4 گفت ما خوردیم بر از کشته های دیگران هر که آید گو بری از کشته های ما بخور
1 هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
2 هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش
1 چونکه سفر جزم کرد خسرو جمشید فر باد نگهبان خدا در سفرش از خطر
2 تاج ملوک جهان شاه بسیط زمین آنکه فلک بنده وار بست به پیشش کمر
3 و آنکه سپهر از پی مرکبش آرد پدید هر سر ماهی هلال نعل مطلا بزر
4 و آنکه سراسیمه شد از حسد قدر او چرخ فلک آنچنانک پای نداند ز سر
1 عزمم درست گشت که نارم دگر بکف مدح کسی که هست بدو هجو هم دریغ
2 میغند این خسان به نپاشیدن عطا ز آنرو که جمله صاعقه بارند همچو میغ
3 ابن یمین ز همت دونان کرم مجوی کی کار ذوالفقار کند زنگ خورده تیغ
1 کسی خوش بر آید در این روزگار که باشد بدستش یکی از سه کار
2 نخستین حکومت که آن منصبی است کز آنجا گشاید بسی کار و بار
3 دوم کار سرهنگ تندست و تیز که یکسان بود نزد او مور و مار
4 دگر کار از آن هر سه خواهند گیست که خواهنده نندیشد از ننگ و عار
1 فلک سرگشته کرد ابن یمین را فکندش در ره ایوار و شبگیر
2 وگر نه او که و شبگیر و ایوار ضعیفی ناتوانی مرد کی پیر
3 سفر کردن نه کار اوست چون او گرفت اکنون بسان کودکان شیر
1 پرهیز کن ز صحبت ارباب لوم از آنک گردند از لئام کریمان اثر پذیر
2 همصحبت کریم شو ار بایدت کرم زیرا که طبع میشود از طبع خوی گیر
3 گیرد صبا ز هر چه برو بگذرد نصیب از جیفه گند گیرد و بوی خوش از عبیر