1 در باب تواضع آنچه دانی با خلق جهان بجای می آر
2 کافزوده کند ترا تواضع نزدیک کریم طبع مقدار
3 اما چو لئیم طبع باشد افتد ز تواضعت به پندار
4 بروی نظر از تکبر افکن و آن جزء ادب تمام بشمار
1 چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال
2 خدیو کشور دانش نظام ملت و دین که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال
3 بجز لطایف انفاس روحپرور تو نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال
4 زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال
1 ایدل ازینجهان دلازار در گذر وز تنگنای گنبد دوار در گذر
2 کار جهان نه لایق اهل بصیرتست فرزانه وار از سر اینکار در گذر
3 در بحر غم ز حرص چو غواص شوخ چشم غوطه مخور ز گوهر شهوار در گذر
4 گر زخم خار از پی گل بایدت کشید منگر برنگ و بوی وز گلزار در گذر
1 کوته نظران ابن یمین را نتوانند از راه برون برد باقوال مقول
2 افزون زد و قرنست که تا خلق برآنند کو بر فضلا هست در آفاق مفضل
3 پس فائده فضل نگوئی که چه باشد گر زو نشود اکثر اغراض محصل
4 نامی که بدو تا بکنون شهره شهرم و آن ثابت و راسخ شده در عهد مطول
1 ای ابن یمین جهان نیرزد آنرا که غمش نهند بر دل
2 شادان گذران که ابلهست آنک انده کند از حیات حاصل
3 دارد هنری جهان که در وی باشد حرج و فرج مقابل
4 آسان گذرد اگر تو او را بر خود نکنی ز جهل مشکل
1 حال صیغت امر و ماضی و مضارع بودنست اسم فاعل اسم مفعول و مشبه جمع و وقف
2 مصدر و ا سم زمان اسم مکان ادغام و مد التقاء ساکنین اعلال و قصر ابدال و حذف
3 افعل التفضیل اماله نسبت تخفیف همز ابتدا و آلت و اسماء آلت اینت صرف
1 اگر چه صبر مفتاح نجاتست ولیکن صابری کاریست مشکل
2 باول عمر در وی صرف کردن بآخر داشتن زو غصه بر دل
3 بتلخی صبر همچون نام خویشست بود دور از صبوری مرد غافل
1 گر چه میبینم پریشان ایدل آشفته کار روزگارت را ولیکن غم مخور در هیچ حال
2 در حوادث پایداری میکن و میدار امید ای که یابی پای بوسان از پی نقص کمال
3 پیش بینی آنکه در اطوار هستی از ثبات اطلسی آید ز برگ توت و بدری از هلال
4 بارها بر وجه پند مشفقانه گفته ام گر ز دستت شد برون مال و منال ایدل منال
1 عزت خلق اگر نگهداری نکشی درد سر ز قال و ز قیل
2 ور نداری ز کبر عزت کس ناکسی گشت ثابتت بدلیل
3 مشکل است آنکه او عزیز شود هر که او را زمانه کرد ذلیل
4 هر چه نقصان کند ازو چیزی چیز کی ماند از کثیر و قلیل
1 دوش دیدم ماه را مانند پیکی تیز رو زهره با بر بط خرامان از پس و قاصد ز پیش
2 گفتم این تعجیل بهر چیست گفتا فرصت است کین زمان بهرام و کیوانرا ز ما کندست نیش
3 سعد قاضی را ز بهر خطبه خواندن میبرم تا عطارد آورد خورشید را در عقد خویش