1 نوشته یافتم امروز بر دری بیتی کزو دلم همه خون گشت و دیده ام پر درد
2 خوشست قصر حیات نگارخانه عمر ولی چه سود که مرگش خراب خواهد کرد
1 هر که دل بر اصابت خیرات ببد و نیک مطمئن نکند
2 و آنکه در طبع خویشتن چو ضمیر مهر اصحاب مستکن نکند
3 گر نمیرد ببایدش کشتن تا هوای جهان عفن نکند
1 گفتیم بکوشش بتوان یافت در آفاق یاری که توانیم همه عمر بهم بود
2 سر تا سر آفاق بگشتیم و ندیدیم یاری که توان گفت که از اهل کرم بود
3 دیدیم سه یار از همه عالم که در ایشان آئین صفا بود و دم صدق و قدم بود
4 یاری که بدست آمد و سر باخت شب و روز واندر همه حالی بقدم بود قلم بود
1 مرا دو یار جهاندیده و دو همزادند که یکزمان نتوانم گزیر ازایشان کرد
2 دو طفل کز پی ایشان بلطف دایه صنع دو مهد ساخت ز جزع و بنازشان پرورد
3 دو توأمند که هرگز بیکدگر نرسند بخانه کرده وطن هر یکی مجرد و فرد
4 دو نرگس اندتر و تازه وقت صحت نفس شوند گاه مرض هر دو چون شکوفه ورد
1 کار چون سخت گشت بر بنده فضل حق زود دستگیر شود
2 چون ببرد طمع ز نصرت خلق ایزدش بیگمان نصیر شود
3 چون کمان گر چه کج نماید کار هم ز لطف خدا چو تیر شود
4 هر که گردد اسیر گو خوش باش عاقبت همچو ما امیر شود
1 امیر و خواجه منعم کسی تواند بود که پای همت بر فرق فرقدان دارد
2 ز راه لطف و کرم بر سر وضیع و شریف دو دست خویش همه ساله زرفشان دارد
3 نه آنکه از زر و یاقوت او کله سازد نه آنکه او کمر لعل بر میان دارد
4 کسی که نیست در او لطف و مردمی و کرم مرا از آن چه که صد گنج شایگان دارد
1 پیروی خردت روی ظفر بنماید که خرد بر سپه هستی تو هست یزک
2 بخرد راه توان برد بسوی درجات که خدا گفت که عاقل نبود زاهل درک
3 رو هنر جمع کن از تفرق مال منال مرتضی را چه تفاوت که برد غیر فدک
4 مال مایل بود ای ابن یمین علم طلب کز تو یکدم نشود در غم و شادی منفک
1 چهار رکن جهانرا بساط نرد انگار خلایقش چو حریفان مشتغل بقمار
2 شمار خانه که در چار سوی او بینی دوره دوازده ساعات لیل دان و نهار
3 شمار مهره او سی عدد بسان مه است که سی عدد بود ایام مه بوقت شمار
4 بیا و زیر و زبر نقش کعبتین ببین که هست صورت اینهفت کوکب سیار
1 صحبت نیکان بود مانند مشک کز نسیمش مغز جان یابد اثر
2 هرکه از ناکس طمع دارد وفا از درخت خشک میجوید ثمر
3 از هنرمندان طلب کن دوستی ز آنکه یاری را نشاید بیهنر
4 در زمین دل نشان بیخ ادب تا درخت عزتت آید ببر
1 ایدل ز غم منال که از گردش زمان تنها تو نیستی بجفای زمانه خاص
2 خاصیتی است مردم این روزگار را نتوان بهیچ روی شدن منکر خواص
3 گرفی المثل هزار نکوئی کنی بخلق زیشان بجز بدی نتوان یافتن قصاص