1 لطفی کن وز سگ صفتان آرزو ببر کاندر نهاد گرگ شبانی میش نیست
2 هر جا که صیت مکرمت آنجا قویترست آواز طبل و حسرت روباه بیش نیست
1 گر چو سندان بود ترا دندان چون کهن شد ز دردمندانست
2 در جوانی مرا چو سندان بود آنچه دندان و وزن دندانست
3 وین زمانم که نوبت پیری است ضعف دندان و وهن حمدانست
4 گر یکی ناتوان شود چه عجب چند کارم کند نه سندانست
1 گفتم بدل که غم مخور اندر جهان بسی هر چند نظم حال تو بی اختلال نیست
2 از فیض لطف او مکن امید منقطع گر دولتی قرین تو گردد محال نیست
3 کز کارگاه غیب بسی میشود پدید نقشی که در خزانه وهم و خیال نیست
1 گر مرا دور فلک کرد تهیدست چو سرو نیم آزاده گرم بر دل از آن باری هست
2 چکنم گنج زر و رنج نگهداشتنش هر کجا تازه گلی در پی آن خاری هست
3 روز و شب منتظر حارث و وارث باشد هر کجا آز وری ضابط وزر داری هست
4 شکرها میکنم ارسیم و زری نیست مرا که فراغت ز نگهداشتنش باری هست
1 گر جهانی ز دست تو برود مخور اندوه آن که چیزی نیست
2 عالمی نیز ار بدست افتد هم مشو شادمان که چیزی نیست
3 بدو نیک جهان چو برگذر است در گذر از جهان که چیزی نیست
1 گر آسیای چرخ ترا آرد میکند باید که همچو قطب نمائی در آن ثبات
2 روزی دو گر شود ایام بد کنش هم عاقبت نکو شود ار باشدت حیات
3 تا زنده ئی مدار ز احداث دهر باک بیرون ز مرگ سهل بود جمله حادثات
4 گر نوازد فلکت غره مباش از پی آن کش صعودی نبود کونه هبوطی ز پی است
1 لاله را گفتم ای پری پیکر صورتت خوب و سیرتت نیکوست
2 بازگو این سیه دلی از چیست مگرت زحمتی رسید از دوست
3 گفت نی نی که زر ندارم زر زر که اسباب کامرانی از اوست
4 غنچه را بین که خرده ئی دارد می نگنجد ز شادی اندر پوست
1 ما بدوری فتاده ایم کنون که عجائب درو فراوانست
2 زان عجائب یکی بخواهم گفت که نمودار اکثر انست
3 بسلامت نمیزید اکنون جز کسی کو مطیع فرمانست
4 من ندارم منازعت با کس بر من این مشکلات آسانست
1 مرد آزاده در میان گروه گر چه خوشگوی و عاقل و داناست
2 محترم آنگهی تواند بود که از ایشان بمالش استغناست
3 وانکه محتاج خلق شد خوارست ورچه باعلم بوعلی سیناست
1 ما را شکایتیست ز گردون دون نواز کانرا چو دور او سرو پائی پدید نیست
2 بس ماجری که خاسته بینم زهر کنار واندر میان جمله صفائی پدید نیست
3 کردم نگاه در گل و بلبل بباغ فضل در هیچ فصل برگ و نوائی پدید نیست
4 شد کارگاه فضل بدستان روزگار وین غم بتر که عقده گشائی پدید نیست