1 فرزند خواجه در هنر از خواجه کمترست گر چه بشکل و صورت و هیئت بسان اوست
2 منگر بدانکه این پدرست آن پسر و لیک بس مغز کز بدی نرسد در بهای پوست
3 خاقانی بلند سخن خود مثال این گفتست نکته ئی بشنو ز انکه بس نکوست
4 گیرم که مار چو به کند تن بشکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست
1 فخر آل مصطفی سید لطیف الدین توئی آنکه پیش رأی پیرت عقل اول کودکیست
2 با صفا از کوکب دری نعلین تو شد هر کجا تاجی فروزان بر فراز تار کیست
3 صیقل رایت بانوار یقین روشن کند هر کرا آئینه دل تیره از زنگ شکیست
4 هر غباری کان ز نعل سم یکران تو خاست بر رخ زرنیخ فام دشمنانت آهکیست
1 مرد آزاده در میان گروه گر چه خوشگوی و عاقل و داناست
2 محترم آنگهی تواند بود که از ایشان بمالش استغناست
3 وانکه محتاج خلق شد خوارست ورچه باعلم بوعلی سیناست
1 ایدل ازینجهان اگرت رای رفتنست در نه قدم کنون که ترا پای رفتنست
2 از ما سوی الله ار نشوی منقطع بکل معلوم کی بود که ترا رای رفتنست
3 قطع علایق است نخستین بسیج راه آنرا کزین مقام تمنای رفتنست
4 دنیا پلی است بر گذر رود آخرت دروی مکن مقام که پل جای رفتنست
1 اهل هنر را کنون خطبه بنام منست ملک سخن گستری جمله بکام منست
2 نقد سخن چون روان بر سر بازار فضل چون نشود چون بر او سکه بنام منست
3 روز و شب من یکیست بر ره ظلمت ز نور صبح دوم از ضمیر همدم شام منست
4 بر سر میدان صبر رفته بجولان منم توسن نفس حرون سخره ورام منست
1 هر که دارد کفاف عیش چنان که نباشد بدیگری محتاج
2 کلبه ئی نیز باشدش که ازان نکند هر دمش کسی اخراج
3 در جهان پادشاه وقت خود است وینچنین شاه ننگرد سوی تاج
4 بیشتر زین مجوی ابن یمین تا نمانی مگر ازین منهاج
1 ما را حکایتی عجب افتاد با ملک ناید بیان حالت آنهم بشرح راست
2 در عمرها بکلی آن کس نمیرسد اما چه گویمت که زجز وی آن چه خاست
3 خاطر بسوخت زاتش فکرم که هر صباح وجه معاش را جهتی روشن از کجاست
4 جستم ز پیر عقل درین باب اشارتی تا چیست آنکه درد مرا موجب دواست
1 خطابی با فلک کردم که از تیغ جفا کشتی شهان عالم آرا و جوانمردان برمک را
2 زمام حل و عقد خود نهادی در کف قومی که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
3 نهان در گوش جانم گفت فارغ باش و خوش بنشین که سبلت بر کند ایام هر ده روز یکیک را
1 آرزومندی بدرگاه عبودیت مرا همچو الطاف خداوندی ز غایت در گذشت
2 چشم آن دارم ز لطف حق که بینم روی تو زانکه حرمان مرادم از نهایت در گذشت
1 ای شده ظاهر پرست باطنت آباد کن خرقه پاکت چه سود چون بدنت پاک نیست
2 مرد ره عشق را گر قدمی همدم است صاحب سجاده و شانه و مسواک نیست
3 گر بفلک بر کشی دامن رفعت چو مهر صبح صفت گر ز صدق جیب دلت چاک نیست
4 روی براه آر چست ترک گرانی بگیر هر که سبکبار نیست چابک و چالاک نیست