1 روز بازار فضل کاسد شد وین ز جور سپهر طیاش است
2 از جفای سپهر در قفس است هر که طوطی صفت شکر پاش است
3 کار اهل صلاح یافت فساد روزگار رنود و اوباش است
1 رسید نامه نامی ببنده ابن یمین بتازگی جگر مرده زو حیاتی یافت
2 دلم که بود گرفتار غم اشاراتش چو کشف گشت حقایق بر او نجاتی یافت
1 ز یاری در خماری باده جستم گمانم بود کاورا بنگ نیکست
2 میم کم داد لیکن بد نباشد ز چشم کور اشک لنگ نیکست
1 ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست
2 گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست
3 درهم مشو که بیهنر از غایت حسد بر اهل فضل در همه ابواب عیبجوست
4 خواهند تا چو طوطی طبعت شکر فشان گردند لیک مغز شناسد خرد ز پوست
1 زدم از کتم عدم خیمه بصحرای وجود وز جمادی به نباتی سفری کردم و رفت
2 بعد ازینم کشش طبع بحیوانی بود چون رسیدم بوی از وی گذری کردم و رفت
3 با ملایک پس از آن صومعه قدسی را گرد برگشتم و نیکو نظری کردم و رفت
4 بعد از آن در صدف سینه ایشان بصفا فطرت هستی خود را گهری کردم و رفت
1 زهد و عفت کز صفات عاشقان صادقست با فقیری خوش بود با شهریاری خوشتر ست
2 خوبتر بر چهره قدرت نماید خال زهد کسوت عفت بقد کامکاری خوشترست
3 بوی دانش در مشام جان اهل معرفت نزد عاقل از نسیم مشک تاری خوشترست
4 خوی نیک ار دادت ایزد هیچ دیگر گو مباش خوی نیک ار عاقلی از هر چه داری خوشترست
1 سر اکابر عالم علاء دولت و دین توئیکه رأی تو بر آفتاب طعنه زن است
2 ز عکس مشعله رأی عالم آرایت هزار تاب درین شمع نیلگون لگن است
3 حکایتیست مرا بر تو عرضه خواهم داشت چگونه عرضه ندارم چه جای تن زدن است
4 جهانیان همه را اعتقاد بود چنان که خواجه منبع رایست و مجمع فطن است
1 سود دنیا و دین اگر خواهی مایه هر دوشان نکو کاریست
2 راحت بندگان حق جستن عین تقوی و زهد و دینداریست
3 گر در خلد را کلیدی هست بیش بخشیدن و کم آزاریست
1 شاعرانی که پیش ازین بودند گر ز منشان بجاه برتری است
2 این نه تنها ز شعر دان که مرا با یکایک درین برابری است
3 اینزمان نیز شاعران هستند که تو گوئی که هر یک انوری است
4 لیک پیوسته با هنرمندان رسم گردون دون ستمگری است
1 شنیدم صفات تو عاشق شدم ندیده بدیده رخ فرخت
2 بیاد تو برخاست صبر از دلم چها خیزد آیا چو بیند رخت