روز بازار فضل از ابن یمین فریومدی قطعه 121
1. روز بازار فضل کاسد شد
وین ز جور سپهر طیاش است
1. روز بازار فضل کاسد شد
وین ز جور سپهر طیاش است
1. رسید نامه نامی ببنده ابن یمین
بتازگی جگر مرده زو حیاتی یافت
1. ز یاری در خماری باده جستم
گمانم بود کاورا بنگ نیکست
1. ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست
ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست
1. زدم از کتم عدم خیمه بصحرای وجود
وز جمادی به نباتی سفری کردم و رفت
1. زهد و عفت کز صفات عاشقان صادقست
با فقیری خوش بود با شهریاری خوشتر ست
1. سر اکابر عالم علاء دولت و دین
توئیکه رأی تو بر آفتاب طعنه زن است
1. سود دنیا و دین اگر خواهی
مایه هر دوشان نکو کاریست
1. شاعرانی که پیش ازین بودند
گر ز منشان بجاه برتری است
1. شنیدم صفات تو عاشق شدم
ندیده بدیده رخ فرخت
1. شهریارا کامکارا یک سخن ز ابن یمین
بشنو و پاسخ بگو ای جان فدای پاسخت
1. شکر ایزد اگر نماند زرم
بحر طبعم هنوز پر گهرست