1 شهریارا کامکارا یک سخن ز ابن یمین بشنو و پاسخ بگو ای جان فدای پاسخت
2 قبله جان از جهان ز آن کرد درگاه ترا تا همی بیند بفال سعد روی فرخت
3 نیکخواه تست و خواهد بود چون داری روا کو بود بیموجیی چون چشم بد دور از رخت
1 زدم از کتم عدم خیمه بصحرای وجود وز جمادی به نباتی سفری کردم و رفت
2 بعد ازینم کشش طبع بحیوانی بود چون رسیدم بوی از وی گذری کردم و رفت
3 با ملایک پس از آن صومعه قدسی را گرد برگشتم و نیکو نظری کردم و رفت
4 بعد از آن در صدف سینه ایشان بصفا فطرت هستی خود را گهری کردم و رفت
1 چنان سزد که ز کار جهان نفور بود کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
2 ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
3 درین سرا و درین صفه و درین مسند بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
4 توهم روی و نمانی درین سرا جاوید گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
1 دیدم برین رواق زبرجد کتابتی بر لوح لاجورد نوشته بزر ناب
2 هر خانه ئیکه داخل این طاق ازرقست گر صد هزار سال بپاید شود خراب
3 بیرون ازین رواق بنا کن تو خانه ئی کو آفت خراب نیابد بهیچ باب
1 کسی کو طریق تواضع رود کند بر سریر شرف سلطنت
2 ولیکن تو جایش بدان و مکن ملک سیرتی درگه شیطنت
3 تواضع بود با بزرگان ادب بود با فرومایگان مسکنت
1 هر که را در جهان همی بینی گر گدائی و گر شهناهیست
2 طالب لقمه ایست و ز پی آن در تک چاه یا سر چاهیست
3 مقصد خلق جمله یکچیز است لیک هر یک فتاده در راهیست
4 اهل عالم بنان چو محتاج اند پس بنزدیک هر که آگاهیست
1 مرا فلک بمواعید میفریفت ولیک از آن هزار یکی با رهی نکرد وفا
2 زمانه چند گهی در هوای بوک و مگر غرور داده بامید ثم خیر مرا
3 چو زان غرور بجز رنج دل نشد حاصل ملول گشت ز اصحاب منصب والا
4 بحسب حال خود اینک بصورت تضمین بر اهل معرفت این بیت میکنم املا
1 صاحبا گر چه از ضعیفی تن می نیارم ببندگیت شتافت
2 لیک طبع چو آب و آتش من میتواند بفکر موی شکافت
3 رشته در بازوی هنرمندان ذهن وقاد من تواند تافت
4 لایق کسوت مدایح تو دیبه خسروی توانم بافت
1 چو دونان درین خاکدان دنی مباش از برای دو نان مضطرب
2 یقین دان که روزی دهنده قویست مدار از طمع طبع را منقلب
3 و من یتق الله یجعل له و یرزقه من حیث لا یحتسب
1 ای جوانبختی که در خلوتسرای کاینات رأی پیرت میگشاید پرده از ابکار غیب
2 در جهان عدلت چو موسی تا ید بیضا نمود گوسفند از گرگ بیند مهربانی شعیب
3 تا نشستی چون محمد بر سریر سروری من بپا استاده ام در بندگی همچون صهیب
4 در جنابت ظلمت از روز شبابم محو گشت زین خوشم چون تیره شب روشن شد از انوار شیب