1 دانی بزرگمهر حکیم جهان چه گفت بشنو که بشنود سخن هر که عاقلست
2 گر مرگ در پی است املت ابلهی بود ور حق بود قضا و قدر سعی باطلست
3 ور مکر سیرتست که در نفس آدمی است کآنرا شناختن بیقین کار مشکلست
4 پس بودن ایمن از همه کس نفس خویشرا کشتن بدست خویش چو زهر هلاهل ست
1 دی شنیدم که ابلهی میگفت پدر من وزیر خان بودست
2 با وجودیکه نیست معلومم خود گرفتم که آنچنان بودست
3 هیچکس دیده ئی که گه خورده است کاین بعهد قدیم نان بودست
1 دی مرا گفت محترم یاری که دلم هیچ راز ازو ننهفت
2 که بگلزار طبع وقادت در بهار سخن چه غنچه شکفت
3 نوک الماس فکر ثاقب تو گوهر نظم در مدیح که سفت
4 گفتم اکنون بمدح و هجو کسی نشود فکر با ضمیرم جفت
1 دیدم آنکس را که باز همتش گاه صید باز سیمین طبل ساخت
2 کمترین بندگان درگهش در تماشاگاه او اصطبل ساخت
1 در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
2 اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
3 گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
4 گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
1 در بهشت است هر که در وطنش نعمتی هست و جیق و واقی نیست
2 کنج عزلت گزید و در عالم در پی طارم و رواقی نیست
3 هر دم از ناگوار ناجنسیش همنشینی و هم وثاقی نیست
4 هر که جفت چنین مراد بود همچو او در زمانه طاقی نیست
1 دی گفت دوستی که مرا موی رو سفید بس زود گشت گر چه که آنهم تباه نیست
2 لیکن هنوز موسم آن نیستت برو مور اخضاب کن که بشرع این گناه نیست
3 دادم جواب و گفتمش ای آنکه در جهان از دوستان یکی چو توام نیکخواه نیست
4 دانی سر خضاب چرا نیستم از آنک باز سفید کم ز کلاغ سیاه نیست
1 در زبان فارسی فرقی میان دال و ذال یاد گیر از من که این نزد افاضل مبهم است
2 پیش ازو در لفظ مفرد گر صحیحی ساکن است دال خوان آن را و باقی که ذال معجم است
1 رزق مقسوم و وقت معلومست ساعتی بیش و لحظه ئی پس نیست
2 هر یکی را مقررست که چیست چه توان کرد اگر ترا بس نیست
3 وانکه جفت مراد خود باشد زیر طاق سپهر اطلس نیست
4 گر قناعت کنی بخانه تنگ کمتر از طارم مقرنس نیست
1 رسد ایدل بتو روزی تو بیسعی ولیک از گدا طبعی خویشت هوس خواستن است
2 چه نشینی بهوس مار صفت بر سر گنج از سر جمله سرانجام چو برخاستن است
3 رو قناعت کن و در تربیت حرص مکوش که مغیلان نه چو سرو از پی پیراستن است
4 رنج بر جان چه نهی بهر جان آرائی این خود آراسته بیزحمت آراستن است