1 از برای دو چیز جوید و بس مرد عاقل جهان پر فن را
2 یا از آن سر بلند گردد دوست یا کند پایمال دشمن را
3 و آنکه میجوید و نمیداند که غرض چیست کار جستن را
4 چیده باشد بمسکنت خوشه داده باشد بباد خرمن را
1 آشنائی خلق درد سرست معتکف باش تا ندانندت
2 گرد هر در مگرد بهر طمع ورنه چون سگ ز در برانندت
3 گر شوی گوشه گیر چون ابرو بر سر دیده ها نشانندت
4 اینهمه جد و جهد حاجت نیست آنچه روزی است میرسانندت
1 جهان از بهر یکتن نیست تنها یقین میدان درینمعنی شکی نیست
2 مپنداری که هر جا هست تاجی ز بهر آن مهیا تارکی نیست
3 سلامت با قناعت توأمانند چو آز اندر زمانه مهلکی نیست
4 اگر صد اسب داری در طویله ترا مرکب از آنها جز یکی نیست
1 چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست
2 تا نقد روزگار تو را کم زیان شود بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست
3 خار عقال عقل بیفکن زبار دل غم یار آن کسی است که او یار عقل نیست
4 مانند بلبلان همه بی برگ و بینواست هر دل که خستگی وی از بار عقل نیست
1 منم ابن یمین ذاتی که او را هزار و یک چو بشماری صفاتست
2 چه میگویم صفت گر باز خواهی صفات حضرت من عین ذاتست
3 منم آن چشمه کزوی می تراود نمی کان نم بنام آبحیاتست
4 توهم این وصف داری گر بدانی مپنداری که آن از ترهاتست
1 چیست آن برگی که شاخ دانش از وی بی برست مهره عقل از وجودش دائم اندر ششدرست
2 کیمیا خوانندش آنها کز خرد بیگانه اند راست میگویند ز آنکه چهره هاشان چون زرست
3 قاصد خون دل است و ناقض نور بصر سبزه باغ حماقت مایه درد سرست
4 قصد جان خود مکن و ز بنگ سرسبزی مجوی آخر ای کودن نه قحط باده جانپرورست
1 یکی گفت با من که خورشید تافت ترا سر پر از خواب مستی چرا ؟
2 بدو گفتم ای مهربان یار من ترا چیست با من در این ماجرا ؟
3 بسی بی من و تو درین مرغزار غزاله کند چون غزالان چرا
1 آنکس که جوینی و گلیمیش بدستست گرزیند و فزون میطلبد آز پرستست
2 بیشی مطلب زانکه درستست یقینم کان خامه که این نقش نگارید شکستست
3 در وجه معاش تو براتی که نوشتند تغییر نیابد که ز دیوان الستست
4 باید بقضا داد رضا اهل خرد را کان دست بلندست که مالنده پستست
1 از کوی حیات تا در مرگ جز نیم نفس مسافتی نیست
2 وین طرفه که اندرین مسافت گامی ننهی که آفتی نیست
1 وزیر شاه نشان ای یگانه دو جهان توئی که ذات تو مقصود از سه مولودست
2 چهار ماه بود تا به پنجگانه حواس ز شش جهه به دل خسته ام که موعودست
3 ز هفتمین درک انتطار برهانم امید هشت بهشت ار تراز معبودست
4 که زیر نه فلک ده دله بصد اخلاص امیدوار بجان بنده تو محمودست