1 اکنون که هر کسی بمرادات واصلند حرمان نگر که بنده بمهجوری اندرست
2 اینهم یکی ز جمله شوریده طالعیست کین بنده ضعیف،برنجوری اندرست
1 هیچ دانی کز چه باشد عزت آزادگان از سر خوان لئیمان دست کوته کردنست
2 هر که را این قحبه دنیا زبون خویش کرد گر بصورت مرد باشد لیک در معنی زنست
3 بر سر کوی قناعت گوشه ئی باید گرفت نیم نانی میرسد تا نیم جانی در تنست
1 عزلت و انزوا و تنهائی برهانندت از هزار بلا
2 رسته از دام هر زبون گیری زینچنین حالها بود عنقا
3 گوشه ئی و جریده ئی که در او جمع باشد لطایف شعرا
4 هر که دارد بسان ابن یمین نیست تنها که هست با تنها
1 گردش گردون دون آزاده ها را خسته کرد کو دل ازاده ئی کز دست او مجروح نیست
2 در عنا تا کی توان بودن بامید بهی گر کسی را صبر ایوبست عمر نوح نیست
1 با خرد گفتم که داری در جهان جایی چنان کاندر او دلخستهای یک دم برآساید ز رنج
2 گفت بگذر ز آن و این سادهدلیها ترک گیر زان که نتوان یافتن بیخار گل، بیمار گنج
3 هست راحت در جهان مانند عنقا در زمان غیر نامی نیست از وی اندرین دار سپنج
4 کس در این ایوان ششدر چون دمی بیرنج زیست راحت جانت همیباید گذر زین چار و پنج
1 مرا پیشه شعرست و در وقتها اثرها پدید آید از پیشهها
2 چو تیغ زبان اندر آرم ز کام کنم از هِژَبْران تهی بیشهها
3 ز تیغ زبان من آن کس که او نیارد به خاطر در اندیشهها
4 سرانجام داند که بر پای خود ز نابخردی میزند تیشهها
1 ایدل اندر جهان کریم مجوی کاندرین عهد آن نخواهی یافت
2 جز کرم کیمیا و عنقا را ثالثی در جهان نخواهی یافت
3 چون مسمی ندارد این اسما پس یقین دان که شان نخواهی یافت
4 مطلب آنچه در زمانه ازو غیر نامی نشان نخواهی یافت
1 چشم مهر از فلک سفله چه داری چو ازو جز جفا و ستم و حیله عیانست که نیست
2 از جفا کاری و بد مهری و بد کرداری چرخ بد عهد دنی را چه نشانست که نیست
3 نیک مردان جهانرا بقضایای امور از جفای فلک دون چه زیانست که نیست
4 فلک از بیهنری دشمن اهل هنر است مهر اهل هنرش در دل از آنست که نیست
1 الهی ز فرط وثوقی که هست من پر گنه را بغفاریت
2 فراوان گناه نهان کرده ام ولی بنده چون هست زنهاریت
3 مکن آشکارا بروز جزا نگهدار با بنده ستاریت
1 آفت مرد چون ز شهرت اوست خنک آنکس که خامل الذکرست
2 زانکه در مجلس اکابر عصر ناقص القول کامل الذکرست