1 فرهاد خویش کرد مرا ماه چهره ئی شیرین لبی که خسرو خوبان برزنست
2 مثلش ز آدمی نتوان یافت بهر آنک با حور و با پری بگه حسن برزنست
3 بس نازک و لطیف زنی خواستست لیک او را هزار فخر بهر شیوه برزنست
1 خسیسی اگر لاف آن میزند که باشد یکی در نسب اصل ما
2 نیم منکر این ولی در حسب میان من و او بود فرقها
3 اگر چه از آهو بود پشگ و مشک ولی پشگ چون مشک نارد بها
1 در جهان هیچ به از عزلت و تنهائی نیست وین سعادت ز در مردم هرجائی نیست
2 اینچنین دولت فرخنده کسی یابد و بس که وی امروز در اندیشه فردائی نیست
3 گوشه خلوت و در وی سخن اهل هنر گر بود در نظر اندیشه تنهائی نیست
4 گنج عزلت که فراغی و رفاغی است در او بخوشی کمتر ازین منظر مینائی نیست
1 ایدل از احوال عالم باش دائم با خبر طمطراق خواجگی روزی سه چاری بیش نیست
2 گه گهی گر سوی دنیا التفاتی میکنند اهل دل آن از برای اعتباری بیش نیست
3 نقد عمر آنکس که در تحصیل فانی صرف کرد بر سر بازار باقی هرزه کاری بیش نیست
4 بگذر از دوزخ نظر بر جنه المأوی مدار ز آنکه حاصل زین دو منزل انتظاری بیش نیست
1 زهد و عفت کز صفات عاشقان صادقست با فقیری خوش بود با شهریاری خوشتر ست
2 خوبتر بر چهره قدرت نماید خال زهد کسوت عفت بقد کامکاری خوشترست
3 بوی دانش در مشام جان اهل معرفت نزد عاقل از نسیم مشک تاری خوشترست
4 خوی نیک ار دادت ایزد هیچ دیگر گو مباش خوی نیک ار عاقلی از هر چه داری خوشترست
1 ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
2 درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
3 آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام یاد داد ایامش ایام سلیمانی مرا
4 آفتاب ملک و ملت آسمان داد و دین آنکه آید ذات پاکش ظل یزدانی مرا
1 دو مشفق اند ادیب و طبیب بر سر تو نگاه دار بعزت دل ادیب و طبیب
2 ز درد خسته شوی گر بنالد از تو طبیب بجهل بسته شوی گر برنجد از تو ادیب
1 بتمثیل ابن یمین نکته ئی کند عرضه بر شاه فرمانروا
2 هنرمند مانند بازی بود که او را بدام آوری از هوا
3 بتعلیم صیدش مشو رنجه هیچ که نیک آرد او این صفت را بجا
4 همان به که آن باز بیگانه را کنی با خود از راه لطف آشنا
1 استاد کارخانه دنیا بهیچ وقت از بهر کس بنقش بقا جامه ئی نبافت
2 چون رستم زمانه بدستان گشاد دست اسفندیار رویتن از وی امان نیافت
3 افتاد در کشاکش ایام چون کمان آنکو بتیر فکرت خود موی میشکافت
4 از بهر درکشیدن آزادگان به بند گردون ز خیط ابیض و اسود کمند تافت
1 ز هی فرخنده جائی خوش مقامی که خجلت میدهد خلد برین را
2 نقوش دلفریب جانفزایش ببرد آب نگارستان چین را
3 ندانم کین ارم یا باغ مینوست که حیرت بینم از وی آن و این را
4 صفای سلسبیل و نزهت خلد بخاطر نگذرد روح الامین را