1 پادشاهی نزد اهل معرفت آزادگیست هر که بند آرزو بگشاد از دل پادشاست
2 گرد و خاک آستان کلبه آزادگی گر خرد دارد کسی چشم خرد را توتیاست
3 ره بمعنی بر که در صورت بهم ماند دونی از یکی خیزد شکر و ان یک ز بهر بوریاست
4 گر صفا خواهی ره وحدت سپر زیرا که آب ز امتزاج خاک باشد که گهی گر بی صفاست
1 بهر روزی بهر دری چه روی ای ز ضعف دل اعتقاد تو سست
2 چه بری آبروی چون نانی نخورد کس از آنچه روزی تست
3 گر نیوشی و گر نه من گفتم گفتنی ها تمام راست و درست
1 ایصبا گر پیش مولانا رسی گو فرامش کردن از ما شرط نیست
2 گر بمخدومان تولا واجبست جستن از یاران تبرا شرط نیست
3 ورچه دریای عمل پر گوهرست غوطه تا این حد همانا شرط نیست
4 در طریق مردمی ان الکرام در ضمیر آوردن الا شرط نیست
1 هر که موجود حقیقی را شناخت ذات ایزد را بلا اشباه گفت
2 ره به یزدان هیچ میدانی که برد آنکه لا موجود الا الله گفت
1 ز یاری در خماری باده جستم گمانم بود کاورا بنگ نیکست
2 میم کم داد لیکن بد نباشد ز چشم کور اشک لنگ نیکست
1 ای بسا دوستان که بگزیدم تا بدیشان بمالم اعد را
2 راستی را بسعیشان ایام داد مالش ولی بسی ما را
1 چرخ دولابست دور آسمان زانکه هرکس را که اندروی گریخت
2 برکشیده کوزه دولاب وار سرنگونش کرد و آب وی بریخت
1 بردم بنزد خواجه شکایت ز رنج فقر گفتم دوای این بکف همت شماست
2 بر حال من چو یافت وقوف تمام گفت زین رنج غم مخور که دوایش بدست ماست
3 از من گرفت باز طعام و شراب و گفت اول علاج مردم بیمار احتماست
1 هر که در مال میکند ضنت سعی در جمعش ار بود تنها
2 غلطست آنکه میکند نادان ناپسند آید آن بر دانا
3 جمع تنها نه ضنتی باشد گر که تفریق باشدش ز قفا
4 جمع و تفریق هر دو میباید تا نکو صنعتی شود پیدا
1 غرمائی که داشتم زین پیش که از ایشان بمن رسیدی رنج
2 همچو قارون فرو شدند بخاک جمله و باز ماند ز ایشان گنج
3 هر یکی را بغیر مظلمه نیست هیچ حاصل درین سرای سپنج