1 هر کو درین زمانه طلبکار منصبی است هیچ از نصاب عقل مر او را نصیب نیست
2 گیتی بجز فریب ندارد طریقه ئی از وی خلاف وعده نمودن غریب نیست
3 سرور کند بلطف وز پا افکند بعنف اینست عادتش زوی اینها عجیب نیست
4 گردون نسب نپرسد و هست از حسب ملول پیروز روز آنکه حسیب و نسیب نیست
1 هر چه داری بخور و بذل کن و باک مدار که ترا طعنه زند کس که فلان متلافست
2 نبود هر چه کنند اهل کرم بی توجیه چه توان کرد که آن نزد بخیل اسرافست
3 حاسدم مسرف اگر گفت چه غم کابن یمین نشمرد جود ز اسراف گرش انصافست
1 بگاه فقر توانگر نما-ز همت باش که گر چه هیچ نداری بزرگ دارندت
2 نه آنکه با همه هستی شوی خسیس مزاج شوی اگر تو چو قارون گدا شمارندت
1 گر جهانی ز دست تو برود مخور اندوه آن که چیزی نیست
2 عالمی نیز ار بدست افتد هم مشو شادمان که چیزی نیست
3 بدو نیک جهان چو برگذر است در گذر از جهان که چیزی نیست
1 گر چو سندان بود ترا دندان چون کهن شد ز دردمندانست
2 در جوانی مرا چو سندان بود آنچه دندان و وزن دندانست
3 وین زمانم که نوبت پیری است ضعف دندان و وهن حمدانست
4 گر یکی ناتوان شود چه عجب چند کارم کند نه سندانست
1 سر اکابر عالم علاء دولت و دین توئیکه رأی تو بر آفتاب طعنه زن است
2 ز عکس مشعله رأی عالم آرایت هزار تاب درین شمع نیلگون لگن است
3 حکایتیست مرا بر تو عرضه خواهم داشت چگونه عرضه ندارم چه جای تن زدن است
4 جهانیان همه را اعتقاد بود چنان که خواجه منبع رایست و مجمع فطن است
1 گنهی میکنم کنون پنهان ایزد آنرا نمیکند پیدا
2 کرم ذوالجلال ازین بیش است که کند یاد آن بروز جزا
1 بروز نکبت اگر برج قلعه فلکت چو شاه کوکبه چرخ منزل و مأواست
2 یقین بدان و برو ظن مبر بهیچ طریق که برج و باروی او همچو دامن صحراست
3 ولی چو لشکر دولت رخ آورد بمصاف سواد دامن صحرا چو قلعه میناست
4 بدان قدر که تو جدی نمائی و جهدی گمان مبر که دگرگون شود هر آنچه قضاست
1 در زبان فارسی فرقی میان دال و ذال یاد گیر از من که این نزد افاضل مبهم است
2 پیش ازو در لفظ مفرد گر صحیحی ساکن است دال خوان آن را و باقی که ذال معجم است
1 دی شنیدم که ابلهی میگفت پدر من وزیر خان بودست
2 با وجودیکه نیست معلومم خود گرفتم که آنچنان بودست
3 هیچکس دیده ئی که گه خورده است کاین بعهد قدیم نان بودست