1 چشم پدر از هجر تو پوشیده چو گردید فرزند دل افروز من ای بدر منیرا
2 پیراهن خود تحفه فرست ای پسر و گوی القره علی وجه ابی یات بصیرا
1 خداوندم مرا در علم منقول زبان و دیده گویا کرد و بینا
2 بمعقولات نیزم دسترس هست اگر چه نیستم چون ابن سینا
3 ترا گر مال بسیارست شاید رضینا قسمه الجبار فینا
1 خرد چون کند دوستی با کسی که با دشمنان باشد او را صفا
2 مدار از بدان چشم نیکی از آنک شکر کس نخورد از نی بوریا
3 شبان بره آن به که دارد نگاه از آن سگ که با گرگ گشت آشنا
1 خسیسی اگر لاف آن میزند که باشد یکی در نسب اصل ما
2 نیم منکر این ولی در حسب میان من و او بود فرقها
3 اگر چه از آهو بود پشگ و مشک ولی پشگ چون مشک نارد بها
1 خطابی با فلک کردم که از تیغ جفا کشتی شهان عالم آرا و جوانمردان برمک را
2 زمام حل و عقد خود نهادی در کف قومی که از روی خرد باشد بر ایشان صد شرف سگ را
3 نهان در گوش جانم گفت فارغ باش و خوش بنشین که سبلت بر کند ایام هر ده روز یکیک را
1 دانی چه موجبست که فرزند از پدر منت نگیرد ار چه فراوان دهد عطا
2 یعنی درین جهان که محل حوادثست در محنت وجود تو افکنده ئی مرا
1 ز هی فرخنده جائی خوش مقامی که خجلت میدهد خلد برین را
2 نقوش دلفریب جانفزایش ببرد آب نگارستان چین را
3 ندانم کین ارم یا باغ مینوست که حیرت بینم از وی آن و این را
4 صفای سلسبیل و نزهت خلد بخاطر نگذرد روح الامین را
1 شبی در تواریخ کردم نگاه شعار بزرگان پیشینه را
2 درم را بدانگونه افشانده اند که در پیش مرغان کسی چینه را
3 ولیکن بزرگان این عصر ما که صیقل زنند از دل آئینه را
4 چنانند کز بهر توفیر خویش ز هفته بدزدند آدینه را
1 عزلت و انزوا و تنهائی برهانندت از هزار بلا
2 رسته از دام هر زبون گیری زینچنین حالها بود عنقا
3 گوشه ئی و جریده ئی که در او جمع باشد لطایف شعرا
4 هر که دارد بسان ابن یمین نیست تنها که هست با تنها
1 عطا میخواست از من ماهروئی بگفتم جان ز بهر تست ما را
2 ولی باید ز فرمان سر نتابی که این معنی بود قلب عطا را