1 مرد بیمار کاحتما نکند هیچ دانی که حال او چونست
2 میدهد تیغ تیز از سر جهل بعدوئی که طالب خونست
1 من نگویم که از فوائد تو هر زمانی دو صد فتوحم نیست
2 یا که لطف مسیح خاصیتت مدد زندگی و روحم نیست
3 وعده تو وفا شود لیکن صبر ایوب و عمر نوحم نیست
1 مرا بدرگه دولت پناه سرور عهد که با جلالت قدرش سپهر اعلا نیست
2 امید عاطفت آورد ز آنکه میگفتند که در جهان بفتوت کسیش همتا نیست
3 بلی ز هر چه شنیدم هزار چندانست ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
4 نمیکند نظر مرحمت بابن یمین ز حال ابن یمینش خبر همانا نیست
1 مردمان با یکدیگر دائم نزاعی میکنند از برای آنک دارند از دگر کس عاریت
2 من ندارم با کسی در سر نزاع از بهر آنک بی گمان داند که باید داد وا پس عاریت
3 گر پلاسی باشدم بیزحمت و تشویش خلق عارم آید ز آنکه پوشم در بر اطلس عاریت
1 مرا بلبل طبع شیرین نفس کز آواز او عقل مدهوش گشت
2 زبانی که وقت نوا میگشاد فرو بست و یکسر از آن گوش گشت
3 که اندر خزان مشیب اوفتاد بهار شبابش فراموش گشت
4 نبیند گل خرمی ز آنسبب زبانرا فرو بست و خاموش گشت
1 مطبخی ایست ناگوار مرا شهره گشته بآش پختن کست
2 تا بشام از سحر بود بنگی وز سحر تا بشام باشد مست
3 هر چه از مایعات یافت بریخت و آنچه از جامدات جست شکست
4 گر بقبض آورد عصای کلیم ور بود سوی ذوالفقارش دست
1 منم ابن یمین ذاتی که او را هزار و یک چو بشماری صفاتست
2 چه میگویم صفت گر باز خواهی صفات حضرت من عین ذاتست
3 منم آن چشمه کزوی می تراود نمی کان نم بنام آبحیاتست
4 توهم این وصف داری گر بدانی مپنداری که آن از ترهاتست
1 مدتی در طلب مال جهان کردم سعی تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست
2 عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد نکند فایده فریاد که اینش هدرست
3 عمر ضایع شده و مال نماندست بجا انده عمر کنون از همه غمها بترست
4 اینزمان یکنفس عمر بملک دو جهان نفروشم که بچشمم دو جهان مختصرست
1 مرا نیمه نانی که در خور بود بدست آورم از ره دهقنت
2 چو دو نان نخواهم نمودن دگر برای دو نان پیش کس مسکنت
3 من و گنج آزادگی بعد از این زهی پادشاهی زهی سلطنت
1 ما را حکایتی عجب افتاد با ملک ناید بیان حالت آنهم بشرح راست
2 در عمرها بکلی آن کس نمیرسد اما چه گویمت که زجز وی آن چه خاست
3 خاطر بسوخت زاتش فکرم که هر صباح وجه معاش را جهتی روشن از کجاست
4 جستم ز پیر عقل درین باب اشارتی تا چیست آنکه درد مرا موجب دواست