1 عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
2 اجزای وجود من همه دوست گرفت نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
1 این هفت سپهر در نوشتیم آخر وز دوزخ و فردوس گذشتیم آخر
2 هم شد فدی تویی تو مایی ما وی دوست تو ما و ما تو گشتیم آخر
1 خوی سبعی ز نفست ار باز شود مرغ روحت به آشیان باز شود
2 پس کرکس روح روسوی علو نهد بر دست ملک نشیند و باز شود
1 عشاق تو از الست مست آمده اند سر مست ز بادهٔ الست آمده اند
2 می می نوشند و پند می ننیوشند کایشان ز الست می پرست آمده اند
1 آن دم که نبود بود من بودم و تو سرمایهٔ عشق و سود من بودم و تو
2 امروز و دی از دیری و زودی است و چون نه دیر بد و نه زود من بودم و تو.
1 ای پیر مغان می مغانی درده و آن جام گران خسروانی درده
2 حیف است که باده و میش می خوانند آن مایهٔ آب زندگانی درده.
1 ای دل این ره به قیل و قالت ندهند جز بر در نیستی وصالت ندهند
2 و آنگاه در آن هوا که مرغان ویند تا با پر و بالی پر و بالت ندهند
3 ملک طلبش به هر سلیمان ندهند منشور غمش به هر دل و جان ندهند
4 درمان طلبان ز درد او محرومند کین درد به طالبان درمان ندهند
1 یا رب تو مرین سایهٔ یزدانی را بگذار بدین جهان جهانبانی را
2 اندر کنف عاطفت خویشش دار این حامی بیضهٔ مسلمانی را
1 با روی تو روی کفر و ایمان بنماند با نور تجلیت دل و جان بنماند
2 چون مایی ما ز ما تجلی بستد امید وصال و بیم هجران بنماند
1 هر دل نکشد بار بیان سخنم هر جان نچشد ذوق ز جان سخنم
2 زین گونه معما که زبان سخن است هم من دانم که ترجمان سخنم