1 با عشق جمال ما اگر همنفسی یک حرف بس است اگر برین در تو کسی
2 تا با تو تویی تست در ما نرسی در ما تو گهی رسی که در ما برسی.
1 در خوشه مگر سر کشیئی می دیدند دیدی که بعاقبت سرش ببریدند
2 هم پوست ازو به چوب بیرون کردند هم بر سرش آسیا بگردانیدند
1 مقصود وجود انس و جان آیینه است منظور نظر در دو جهان آینه است
2 دل آینهٔ جمال شاهنشاهی است وین هر دو جهان غلاف آن آینه است
1 دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق جز دوست ندید هیچ را در خور عشق
2 چندان که رخت حسن نهد بر سر عشق بیچاره دلم عشق نهد بر سر عشق
1 این مرتبهٔارب چه حد مشتاقی است کامروز هم او حریف و هم او ساقی است
2 هان ای ساقی باده فرا افزون کن کز هستی ما هنوز چیزی باقی است
1 عمری است که در راه تو پای است سرم خاک قدمت به دیدگان می سپرم
2 ز آن روی کنون آینهٔ روی توام از دیدهٔ تو به روی تو می نگرم
1 عاقل به چه امید درین شوم سرای بر دولت او دل نهد از بهر خدای
2 چون راست که خواهد که نشیند از پای گیرد اجلش دست که بالا بنمای.
1 گفتا: هر دل به عشق ما بینا نیست هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
2 سودای وصال ما ترا تنها نیست لیکن قد این قبا به هر بالا نیست
1 ای کرده غمت غارت هوش دل ما درد تو زده خانه فروش دل ما
2 سری که مقدسان از آن محرومند عشق تو فرو گفت به گوش دل ما
1 آن روز که دوختی مرا دلق وجود گفتند به طعنه مر ترا خلق وجود
2 خونریزی را چه می کنی راست بدان من خونریزم ولیکن از حلق وجود