حاشا که دلم از تو جدا از نجمالدین رازی رباعی 25
1. حاشا که دلم از تو جدا داند شد
یا با کس دیگر آشنا داند شد
1. حاشا که دلم از تو جدا داند شد
یا با کس دیگر آشنا داند شد
1. با روی تو روی کفر و ایمان بنماند
با نور تجلیت دل و جان بنماند
1. در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند
با وصل تو سور و ماتمم هیچ نماند
1. کار من و تو بی من و تو ساخته اند
وز نیک و بد من و تو پرداخته اند
1. صحرا به گل و لاله بیاراستهاند
در عیش فزوده و ز غم کاستهاند
1. عشاق تو از الست مست آمده اند
سر مست ز بادهٔ الست آمده اند
1. عشاق که آفتاب عالمتابند
در دیده کشند خاک من گر یابند
1. ز آن پیش که نور بر ثریا بستند
وین منطقه بر میان جوزا بستند
1. در خوشه مگر سر کشیئی می دیدند
دیدی که بعاقبت سرش ببریدند
1. عشاق که ماه عالم جاویدند
مانندهٔ من شوند در امیدند
1. مردان رهش زنده به جانی دگرند
مرغان هواش ز آشیانی دگرند
1. دل قبلهٔ جان جمال روی تو کند
جان از دو جهان روی به سوی تو کند