1 در عشق توام جهان سرایی تنگ است همچون چشمت دلم فضایی تنگ است
2 ای در دل من ساخته منزلگه خویش معذور همی دار که جایی تنگ است
1 حاشا که دلم از تو جدا داند شد یا با کس دیگر آشنا داند شد
2 از مهر تو بگسلد که را دارد دوست وز کوی تو بگذرد کجا داند شد؟
1 هر سبزه که در کنار جویی رسته است گویی ز خط بنفشه مویی رسته است
2 تا بر سر لاله پا به خواری ننهی کان لاله ز خاک ماهرویی رسته است
1 تا باغم عشق تو هم آواز شدم صد باره زیادت به عدم باز شدم
2 ز آن سوی عدم نیز بسی پیمودم «رازی» بودم کنون همه راز شدم
1 گفتم: که زد این چنین دم سرد که من؟ بلبل ز درخت سر فرو کرد که: من!
2 گفتم: به شب این غصه کسی خورد که من نیلوفر از آب سر برآورد که: من!
1 ای عاشق اگر به کوی ما گام زنی هر دم باید که ننگ بر نام زنی
2 سر رشتهٔ روشنی به دست تو دهند گر تو آتش چو شمع در کام زنی.
1 ای حسن ترا به عشق لایق چو منی در عشق تو کم فتاد لایق و منی
2 تا چشم جهان چشمهٔ خورشید شدست معشوقه چو تو ندید و عاشق چو منی.
1 درد دل خسته دردمندان دانند نه خوش منشان و خیره خندان دانند
2 از سر قلندری تو گر محرومی سری است در آن شیوه که رندان دانند
1 ز آن پیش که نور بر ثریا بستند وین منطقه بر میان جوزا بستند
2 در عهد ازل بسان آتش بر شمع عشقت به هزار رشته بر ما بستند
1 آمد شب و بازگشتم اندر غم دوست هم با سر گریه ای که چشم را خواست
2 خون دلم از هر مژه کز پلک فروست سیخی است که پاره ای جگر بر سر اوست