1 ای لعل لبت به خون دلها تشنه چشم تو به دیدار تو چون ما تشنه
2 هر دم چشمم به روی تو تشنه تر است این طرفه که دریا شد و دریا تشنه.
1 اصل وگهر عشق ز کانی دگر است منزلگه عاشقان جهانی دگر است
2 و آن مرغ که دانهٔ غم عشق خورد بیرون ز دو کون ز آشیانی دگر است
1 با یار نواز غم کهن باید گفت لابد به زبان او سخن باید گفت
2 لا تفعل و افعل نکند چندان سود چون با عجمی کن و مکن باید گفت
1 تا بر سر کوی عشق تو منزل ماست سر دو جهان به جمله کشف دل ماست
2 و آنجا که قدمگاه دل مقبل ماست مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
1 تا ظن نبری که ما ز آدم بودیم کان دم که نبود آدم آن دم بودیم
2 بی زحمت عین و شین و قاف و گل و دل معشوقه و ما و عشق همدم بودیم.
1 تا شد دل خسته فتنهٔ روی کسی باریک ترم ز تارهٔ موی کسی
2 دست همه کس نمی رسد سوی کسی من خود چه کسم هیچ کس کوی کسی.
1 گه هشیارم ز باده گاهی مستم گاهی چو فلک بلند و گاهی پستم
2 گه مومن کعبه ام گهی کافر دیر من ز آن خود آن چنان که هستم هستم
1 شمع است رخ خوب تو پروانه منم دل خویش غمان تست بیگانه منم
2 زنجیر سر زلف که بر گردن تست بر گردن بنده نه که دیوانه منم
1 بازی که همی دست ملک را شاید منقار به مردار کجا آلاید
2 بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش در بند اشاراتی که او فرماید
1 ای سلسله زلف تو دلها بسته وی غمزهٔ خونخوار تو جانها خسته
2 یا رب منم این چنین به تو پیوسته بر خاسته من زمن تویی بنشسته.