در وادیی که قدرت عجزم کمال از بیدل دهلوی غزل 820
1. در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت
بالیدگی چو آبلهام پایمال داشت
1. در وادیی که قدرت عجزم کمال داشت
بالیدگی چو آبلهام پایمال داشت
1. هرجا دلی تپیدن شوق خیال داشت
گرد به باد رفتهٔ من رقص حال داشت
1. تا نظر بر شوخی من نرگس خودکام داشت
چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت
1. سادگی دل را اسیر فکرهای خام داشت
تا تحیر بود در آیینه عکس آرام داشت
1. شب که جوش حسرتی زان نرگس خودکام داشت
چشمهٔ آیینه موج روغن بادام داشت
1. شبکه طاووس مرا شوق تو بالافشان داشت
یک جهان چشم به هم برزدن مژگان داشت
1. وهم هستی هیچکس را ازتپیدن وانداشت
مهر بال و پر همان جز بیضهٔ عنقا نداشت
1. هرکه را دستی ز همت بود جز بر دل نداشت
دستگاه پرتو یک شمع این محفل نداشت
1. زندگانیست که جز مرگ سرانجام نداشت
گر نمیبود نفس، صبحکسی شام نداشت
1. امشب که به دل حسرت دیدارکمین داشت
هر عضو چو شمعم نگهی بازپسین داشت
1. چه سحر بود که دوشم دل آرزوی تو داشت
تورا در آینه میدید و جستجوی تو داشت
1. آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت
واکردن مژگان چراغم سحری داشت