1 سرمنزل ثبات قدم جادهساز نیست لغزیدهایم، ورنه ره ما، دراز نیست
2 بر دوش نیستی نتوان بست ننگ جهد رفتن ز خویش ناقهٔ راه حجاز نیست
3 تشویش انتظار قیامت قیامت است ما را دماغ این همه ابرام ناز نیست
4 مژگان بههرچه بازکنی، مفت حیرت است عشقهوس، همیندوسهروز است،باز نیست
1 بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست
2 گرشکست رنگ ما دیدی ز حال مپرس نامهٔ مجنون ندارد غیر عنوان زیر پوست
3 نیست ممکن از لباس وهم بیرون آمدن زندگانی عالمی راکرد زندان زیر پوست
4 تا نگردد قاتل ما جز بهگلچینی سمر همچوگل خونبحلگردیم سامانزیر پوست
1 غم فراق چه و حسرت وصال تو چیست تو خود تویی به کجا رفتهای خیال تو چیست
2 جهات دهر یک آغوش انس دارد و بس به جز سیاهی مژگان رم غزال تو چیست
3 مبحیط عشق ندامتگهر نمیباشد جز این عرق که تو پیدایی انفعال تو چیست
4 به عالمکروی ششجهت مساوات است چو آفتاب بقایت چه و زوال تو چیست
1 ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستیست در شیشهٔ این رنگ پریزاد شکستیست
2 گوهر ز حباب آن همه تفریق ندارد هرجاست سری درگره باد شکستیست
3 تصویر سحر رنگ سلامت نفروشد صورتگر ما خامهٔ بهزاد شکستیست
4 پیچ و خم عجزیم، چه ناز و چه تعین؟ بالیدن امواج به امداد شکستیست
1 چارهٔ دردسر دیر محبت جلیست شمع صفت عمرهاست قشقهٔ ما صندلیست
2 رابط اجزای وهم یک مژه بربستن است تا به دوچشم استکار علم و عیان احولیست
3 آینهٔ راز دل آن همه روشن نشد چاکگریبان همین یک دو الف صیقلیست
4 بهکه ؛ لب نگذرد زمزمهٔ احتیاج خون قناعت مریز ناله رگ ممتلیست
1 بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست
2 دلبهوحشت نهکه چرخ سفلهفرصتدشمن است روز و شبیکجنبشمژگانچشمتنگ اوست
3 وادی عجزی به پای بیخودی طیکردهام کزنفس تا نالهگشتن عرض صد فرسنگ اوست
4 بیقرار شوق را چون موج نتوان دید سهل شورشدریایامکانیکشکسترنگ اوست
1 چون شمع اگر خلق پس و پیشگذشتهست تا نقش قدم پا به سر خویشگذشتهست
2 در هیچ مکان رام تسلی نتوان شد زین بادیه خلقی به دل ریشگذشتهست
3 گر راهروی براثر اشک قدم زن هستیست خدنگی که ز هرکیش گذشتهست
4 شاید ز عدم گل کند آثار سراغی ز دشت غبار همهکس پیشگذشتهست
1 گر آینهات محرم زشتی و نکوییست جوهر ندهی عرضکه پر آبله روییست
2 دل را به هوس قابل تحقیق میندیش این حوصلهمشرب قدحینیست سبوییست
3 از خویش برآ شامل ذرات جهان باش از خویش برآ شامل ذرات جهان باش
4 بر پیرهن ناز جهان چشم ندوزی جز جامهٔ عر-بان تنی این جمله رتیست
1 وضع خطوط جبین از قلم مبهمیست شبهه چه خواند کسی د رورق ما نمیست
2 درکلف آباد وهم درد محبت کراست مقتضی دود و گرد گریهٔ بیماتمیست
3 بیعرق شرم نیست از من و ما دم زدن درنفس ما چو صبح آینهٔ شبنمیست
4 الفت دل رهزن است ورنه درین دشت و در پای طلب زآبله برپل آبکمیست
1 چمن امروز فرش منزل کیست رگگل دود شمع محفل کیست
2 قد پیری اگر نه دشمن ماست خم این طاق تیغ قاتل کیست
3 تپش آیینهدار حسرت ماست گل این باغ بال بسمل کیست
4 دل ماگر نه دشت جلوهٔ اوست نفس آخر غبار محمل کیست