مبتذل صبح و شام تازگی آرنده از بیدل دهلوی غزل 784
1. مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست
مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست
1. مبتذل صبح و شام تازگی آرنده نیست
مسخرهٔ روزگار آنقدرش خنده نیست
1. در تکلم از ندامت هیچکس آسوده نیست
جنبش لب یکقلم جزدست برهم سوده نیست
1. با دل تنگ استکار اینجا ز حرمان چاره نیست
گر همه صحرا شویم از رنج زندان چاره نیست
1. خطخوبان هم،حریف طبع وحشتپیشه نیست
تخم شبنم، از رگگل، در طلسم ریشه نیست
1. خواجه تاکی باید این بنیاد رسواییکه نیست
برنگینها چند خندد نام عنقاییکه نیست
1. ز انقلاب جسم، دل بر ساز وحشت هاله نیست
سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست
1. هیچکس جز یأس، غمخوار من دیوانه نیست
بر چراغ داغ غیر از سوختن پروانه نیست
1. آزادگی، غبار در و بام خانه نیست
پرواز طایریست که در آشیانه نیست
1. اینزمان یک طالبمستی درین میخانه نیست
آنکهگرد بادهگردد جز خط پیمانه نیست
1. محرم حسن ازل اندیشهٔ بیگانه نیست
رنگ میگردد بهگرد شمع ما پروانه نیست
1. صافطبعان را غمی از خار خارکینه نیست
زحمت مژگان به چشمگوهر و آیینه نیست
1. طاس این نرد اختیاری نیست
هرچه آورد اختیاری نیست