پر بیکسم امروزکسی را خبرم از بیدل دهلوی غزل 772
1. پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست
آتش به سرخاککه آن هم به سرم نیست
1. پر بیکسم امروزکسی را خبرم نیست
آتش به سرخاککه آن هم به سرم نیست
1. هما سراغم و زیر فلک مگس هم نیست
چه جای کس که درین خانه هیچکس هم نیست
1. پیش چشمیکه نورعرفان نیست
گر بود آسمان نمایان نیست
1. مقیدان وفا را ز دل رمیدن نیست
به دامنیکه ته پاست باب چیدن نیست
1. کتاب عافیتی قیل و قال باب تو نیست
ببند لب که جز این نقطه انتخاب تو نیست
1. جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست
ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست
1. در خیال مزن فهم خویش سازتو نیست
چو شمع جیبتو جز بوتهٔگداز تو نیست
1. توییکه غیر دلم هیچجا مقام تو نیست
اگر نگین دمد آفاق جای نام تو نیست
1. تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست
بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست
1. نور دل در کشور آیینه نیست
لیک کس روشنگر آیینه نیست
1. راحت کجاست گر دلت از خویش رسته نیست
درآتش است نعل سپندیکه جسته نیست
1. رنگم درین چمن به هوس پر زننده نیست
یعنی پر شکسته به جایی رسنده نیست