1 نفس را الفت دل پیچ و تابست گره در رشتهٔ موج از حبابست
2 درین محفل ز قحط نشئهٔ درد اثر لب تشنهٔ اشک کبابست
3 درنگ از فرصت هستی مجویید متاع برق در رهن شتابست
4 صفا آیینهٔ زنگار دارد فلک دود چراغ آفتابست
1 بیمحابا بر من مجنون میفشان پشت دست چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست
2 بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است برنمیدارد به غیر از زخم دندان پشت دست
3 چشم دنیادار، هرجا میگشاید دام حرص مینهد بر خاک کشکول گدایان پشت دست
4 خاکگردم کز غبار سرنوشت آیم برون چون نگین نتوان زدن بر نام آسان پشت دست
1 دل از بهار خیال توگلشن رازست نگه به یاد جمالت بهشتپردازست
2 خیال مرهمکافورگل فروش مباد به روی تیغ توام چشم زخم دل بازست
3 توبرق جلوه، نگه دشمنی،کسی چهکند شکست آینهٔ حسن، مستی نازست
4 گداختم زتحیرکه چشم آینه هم بهار حسن تو را شبنم نظربازست
1 دل انجمن صد طرب ازیاد وصالست آبادکن خانهٔ آیینه خیالست
2 کی فرصت عیش ست درین باغکهگل را گر گردشرنگاستهمانگردش سالست
3 ای ذره مفرسای به پرواز توهم خورشید هم از آینهداران زوالست
4 آن مشت غبارمکه به پرواز تپیدن در حسرت دامان نسیمم پر و بالست
1 تا غبارخط برآن حسن صفا پیرا نشست یک جهان امید در خاکستر سودا نشست
2 داغ سودای تو دود انگیخت از بنیاد دل گرد برمیخیزد از جاییکه نقشپا نشست
3 حیرت ما دستگاه انتظار عالمیست هرکه شد خاک سر راهت به چشم ما نشست
4 حسن در جوش عرق خفت از ترددهای ناز آب اینگوهرز شوخی بر رخ دریا نشست
1 جنس موهومم دکان آبرویی چیده است هیچ هم در عالم امید میارزیده است
2 در جناب حضرت شاه سلیمان بارگاه ناتوان موری خیال عرضی اندیشیده است
3 زین سطوری چندکزتسلیم دارد افتخار معنی رازم جبینها بر زمین مالیده است
4 تا به رنگش وارسی ازنقش ما غافل مباش بحر در جیب حباب اینجا نفس دزدیده است
1 نسخهٔ آرام دل در عرض آهی ابترست غنچهها را خامشی شیرازهٔ بال و پرست
2 هیچکس را حاصل جمعیت ازاسباب نیست بحر را هم موج بیتابی زجوش گوهرست
3 باید از هستی به تمثالی قناعتکردنت میهمان خانهٔ آیینه بیرون درست
4 بسکه دارد شور آهنگ مخالف روزگار هرکه میآید در اینجا طالبگوشکرست
1 تازمستی غنچه برفرق چمن میناشکست رنگ ما هم ازترنج جام می صفرا شکست
2 تنگنای شهر، تاب شهرت سودا نداشت گرد ما دیوانگان در دامن صحرا شکست
3 میرود بر باد عالمگر خموشان دم زنند رنگ صدگلشن به آه غنچهای تنها شکست
4 پیچ و تاب موج غیر از انقلاب بحر نیست چرخ رنگ خویش بامینای مایکجا شکست
1 جاییکهنه فلک ز حیا سر فکنده است چونگل چمن دماغی اقبال خنده است
2 دیدیم دستگاه غرور سبکسران سرمایهٔ کلاه .همه فتم کنده است
3 منصوبهٔ خرد همه را مات وهمکرد زین عرصه خاکبازی طفلان برنده است
4 از خاک برنداشت فلک هرقدر خمید باریکه پیری از خم درش فکنده است
1 فسون وهم چه مقدار رهزن افتادست که ذر بر تو مراکار با من افتادست
2 کجا روم که چو اشکم ز سعی بخت نگون به پیش پا همه از پا فتادن افتادست
3 چو غنچه محرم زانوی دل شو و دریاب که در طلسمگریبان چه دامن افتادست
4 چرا جنون نکند فطرت از تصور من که عمرهاست نگاه تو بر من افتادست