عمریست بهچشمم ز نم اشک از بیدل دهلوی غزل 749
1. عمریست بهچشمم ز نم اشک اثر نیست
ای دل تو کجایی که غبارت به نظر نیست
1. عمریست بهچشمم ز نم اشک اثر نیست
ای دل تو کجایی که غبارت به نظر نیست
1. بیادب بنیاد هستی عافیت دربار نیست
غیرضبط خود شکست موج را معمارنیست
1. خواب رادر دیدهٔ حیران عاشق بار نیست
خانهٔ خورشید را با فرش مخملکار نیست
1. دیده حیرت نگاهان را به مژگان کار نیست
خانهٔ آیینه در بند در و دیوار نیست
1. رنگعجزم لیک با وضع خموشم کار نیست
در شکست بال دارم نالهگر منقار نیست
1. در طریق رفتن از خود رهبری درکار نیست
وحشت نظاره را بال وپری درکارنیست
1. مستعرفان را شراب دیگری درکار نیست
جز طواف خویش دور ساغری درکار نیست
1. سرمنزل ثبات قدم جادهساز نیست
لغزیدهایم، ورنه ره ما، دراز نیست
1. زین عبارات جنون تحقیق بیناموس نیست
شیشه گو صد رنگ توفان کن پری طاووس نیست
1. صنعت نیرنگ دل بر فطرت کس فاش نیست
آینه تصویرها میبندد و نقاش نیست
1. عاشقی مقدور هر عیاش نیست
غمکشیدن، صنعت نقاش نیست