آثار بیدل دهلوی

صفحه 63 از 286
286 اثر از غزلیات بیدل دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات بیدل دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی
خانه / آثار بیدل دهلوی / غزلیات بیدل دهلوی

غزلیات بیدل دهلوی

1 فردوس دل‌، اسیر خیال تو بودنست عید نگاه‌، چشم به رویت‌ گشودنست

2 شادم به هجر هم ‌که به این یک دم انتظار حرف لب توام ز تمنا شنودنست

3 معراج آرزوی دو عالم حضور من یک سجده‌وار جبهه به پای تو سودنست

4 یاد فنا مرا به خیال تو داغ کرد آه از پری ‌که شیشه به سنگ آزمودنست

1 تا ز آغوش‌وداعت داغ حیرت‌چیده است همچوشمع‌کشته‌در چشمم‌نگه‌خوابیده‌است

2 باکمال الفت از صحرای وحشت می‌رسم چون سواد چشم آهو سایه‌ام رم دیده است

3 جیب و دامانی ندارد کسوت عریانی‌ام چون‌گهراشکم‌همان‌در چشم‌خود غلتیده‌است

4 نی خزان دانم درین‌گلشن نه نیرنگ بهار این‌قدر دانم‌که اینجا رنگ‌هاگردیده است

1 عاقبت چون شعله خاکستر به فرق ما نشست درد صهبا پنبه ‌گشت و بر سر مینا نشست

2 بی‌توام‌ گرد ضعیفی بس که بر اعضا نشست ناله‌ام درکوچهٔ نی چون‌ گره صدجا نشست

3 کس نمی‌فهمد زبان سوختن تقریر شمع در میان انجمن می‌بایدم تنها نشست

4 می‌توان در خاکساری یافت اوج اعتبار آبله شد صاحب افسر، بسکه زیر پا نشست

1 صفای آب به یاد غبار راه‌ کسی است حباب دیدهٔ قربانی نگا‌ه کسی است

2 کنون سفیدی چشم‌ گهر یقینم شد کز انتظارکف بحر دستگاه کسی است

3 بهار ناز ز جیب نیاز می‌بالد شکست موج همان سایهٔ‌ کلا‌ه کسی است

4 زهی محیط ترحم‌ که موج گفتارش گهی نوید عطا، گاه عذرخواه ‌کسی است

1 هرسو نگرم دیده به دیدار حجابست ای تار نظر پیرهنت این چه نقابست

2 خمیازهٔ شوق تو به می کم نتوان ‌کرد ما را به ‌قدح نسبت گرداب و حبابست

3 آستان نتوان چشم به پای تو نهادن این گل ثمر دیدهٔ بی‌خواب رکابست

4 ای شمع حیا رنگ‌، عتاب آن همه مفروز هرجا شرر آیینه شود جلوه کبابست

1 درخور غفلت نگاهی رونق ما و منست خانه تاریک است اگر شمع تأمل روشنست

2 چیست نقد شعله غیرز سعی خاکستر شدن سال و ماه زندگانی مدت جان‌کندنست

3 دل به سعی‌گریهٔ سرشار روشن‌کرده‌ایم این چراغ بیکسی را اشک حسرت روغنست

4 خامکار الفت داغ محبت نیستم همچوآتش سوختن از پیکر من روشنست

1 در جهان عجز طاقت پیشگی‌گردن زنست شمع را از استقامت خون خود درگردنست

2 ذوق عشرت می‌دهد اجزای جمعیت به باد گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ ماگلشنست

3 هرکه رفت از خود به داغی تازه‌ام ممتازکرد آتش این‌کاروانها جمله بر جان منست

4 جنبشم از جا برد مشکل‌که همچون بیستون پای خواب‌آلود من سنگ گران در دامنست

1 جوش حرص از یأس من آخر ز تاب‌وتب نشست گرد سودنهای دستم بر سر مطلب نشست

2 نیست هرکس محرم وضع ادبگاه جمال بر تبسم کرد شوخی خط برون لب نشست

3 مگذرید از راستیها ورنه طبع‌کج خرام می‌رسد جایی که باید بر دم عقرب نشست

4 طالع دون همتان خفته‌ست در زیر زمین بر فلک باور ندارم از چنین کوکب نشست

1 نقاش ازل تا کمر مو کمران بست تصویر میانت به همان موی میان بست

2 از غیرت نازست ‌که آن حسن جهانتاب واگرد نقاب ازرخ و برچشم جهان بست

3 شهرت‌طلبان‌! غرهٔ اقبال مباشید سرهاست در اینجا که بلندی به سنان بست

4 سامان ‌کمال آن همه بر خویش مچینید انبوهی هر جنس‌که دیدیم دکان بست

1 نی نقش چین نه حسن فرنگ آفریدنست بهزادیِ تو دست ز دنیا کشیدنست

2 چون موم با ملایمت طبع ساختن درکوچه‌های زخم چو مرهم دویدنست

3 این یک دو دم ‌که زندگی‌اش نام‌ کرده‌اند چون صبح بر بساط هوا دام چیدنست

4 بستن دهان زخم تمنا به ضبط آه چون رشتهٔ سراب به صحرا تنیدنست

آثار بیدل دهلوی

286 اثر از غزلیات بیدل دهلوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات بیدل دهلوی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی