فکر آزادی به این عاجز سرشتیها از بیدل دهلوی غزل 713
1. فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
1. فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
1. حضورکلبهٔ فقر از تکلفات بریست
چراغ ما زسر شام تا سحرسحریست
1. خودنماییها کثافت جوهریست
شیشه تا در سنگ میباشد پریست
1. درگلستانیکه دل را با اشاراتش سریست
سبزهگرگل میکند ابروی ناز دلبریست
1. تا به مطلوب رسیدنکاریست
قاصدان دوری ره طوماریست
1. درینگلشن دو روزت خندهکاریست
مبادا غرهگردی گل بهاریست
1. به زخم هستی اگر شرم بخیه پردازیست
عرقکن ای شررکاغذ آنچه غمازیست
1. درپیچ و تابگیسوتا شانه را عروسیست
سیر سواد زنجیر دیوانه را عروسیست
1. امروز دور صحبت وقف ستم ایاغیست
قلقل ترنگ میناست از بسکه نشئه باغیست
1. چمن امروز فرش منزل کیست
رگگل دود شمع محفل کیست
1. ای صبح گرد ناز تو از کاروان کیست
بر خو چیدن تو متاع دکانکیست
1. سرو بهار جلوه قد دلستان کیست
پیغام فتنه، برق نگاه نهان کیست