1 دل از غبارِ نفس زخمِ خفته در نمک است ز موجِ پیرهن این محیط پر خسک است
2 بهارِ رنگِ جهان جلوهٔ خزان دارد بقم درین چمن حادثاتِ اسپرک است
3 ز اهلِ صومعه اکراه نیست مستان را که ترشروییِ زاهد به بزمِ می نمک است
4 ز عرضِ شیشه تهی نیست نسخهٔ تحقیق تو آنچه کردهای از خویش انتخاب شک است
1 دوستان ظلمی به حال نامرادم رفته است داشتم چیزی و من بودم ز یادم رفته است
2 بینفس در ملک عبرت زندگانی کنم خاک برجا مانده است امروز و بادم رفته است
3 قفل وسواس است چشم من درین عبرت سرا همچو مژگان عمر دربستوگشادمرفته است
4 سیرگل نذر جنون بیدماغی کردهام پیش پیش رنگ و بوها اعتمادم رفته است
1 عالم ایجاد عشرتخانهٔ جزو و کل است در بهار رنگ هر جا چشم واگردد گل است
2 گر تأمل زین چمن رمز خموشان واکشد در نمکدان لب هر غنچه، شور بلبل است
3 میتوان در تخم دیدن شاخ و برگ نخل را جزو چون کامل شود آیینهٔ حسنکل است
4 دسترنج هر کس از پهلوی کوششهای اوست ریشهٔ تاک از دویدن چون عرق آرد مل است
1 عمرها شد عجزطاقت سویجیبم رهبرست در ره تسلیم دل پاییکه من دارم سرست
2 تا فروغ شعلهٔ خورشید حسنی دیدهام صبح اگربالد به چشم منکف خاکسترست
3 ای که بر نقش قدش دل بستهای هشیار باش سایهٔ این سرو آشوب قیامتپرورست
4 ذوق تسلیمی به جیب امتحانت گل نریخت ورنه همچون شمع، دامن تاگریبانت سرست
1 قابل نخل ما بر دگرست گردن شمع را سر دگرست
2 سر به گردون فرو نمیآربم این هواهای منظر دگرست
3 کشت اقبال معصیتها سبز ابر ما، دامنتر دگرست
4 از دم واپسین خبر جستم گفت این دور ساغر دگرست
1 بهگلزاریکه حسنت بینقابست خزان در برگریز آفتابست
2 زشرم یک عرقگلکردن حسن چو شبنم صد هزار آیینه آبست
3 جنون ساغرپرست نرگسکیست گریبان چاکیام موج شرابست
4 ز دود سینهام دریاب کامشب نفس بال و پر مرغکبابست
1 پیوستگی به حق، ز دو عالم بریدنست دیدار دوست هستی خود را ندیدنست
2 آزادگی کزوست مباهات عافیت دل را زحکم حرص وهوا واخریدنست
3 پرواز سایه جز به سر بام مهر نیست از خود رمیدن تو، به حق آرمیدنست
4 چون موجکوشش نفس ما درتن محیط رخت شکست خویش به ساحلکشیدنست
1 توان به صبر نمودن دل شکسته درست که هیچ نقش نگشتهست نانشسته درست
2 کسی به الفت ساز نفس چه دل بندد گره نمیکند این رشتهٔگسسته درست
3 چو اشک شمع زیانکار محفل رنگیم شکستما نشودجز بهچشم بستهدرست
4 به چارهٔ دل مأیوس ما که پردازد مگرگدازکند شیشهٔ شکسته درست
1 با کمال بینقابی پردهدارم شیونست همچو درد از دل برون جوشیدنم پیراهنست
2 سجده ریزی دانه را آرایش نشو ونماست درطریق سرکشها خاکگشتن هم فنست
3 عافیتگمکردهٔ تا چند خواهی تاختن هوش اگرداری دماغ جستجویت رهزنست
4 رهنورد عجز را سعی قدم درکار نیست شمع را سیرگریبان نیز از خود رفتنست
1 برکمرتا بهله آنترک نزاکت مست بست نازکی در خدمت موی میانش دست بست
2 بگذر از امید آگاهیکه در صحرای وهم چشمماکردیکه خواهد تا ابد ننشست بست
3 خاک بر سرگرد خلقی را غرور بام و در نقش پا بایست طاق این بنای پست بست
4 هرزه فکر حرص مضمونهای چندین آبله تا به دامان قناعت پای ما نشکست بست