بزم پیریکزقد خمگشتهٔ از بیدل دهلوی غزل 677
1. بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست
برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست
1. بزم پیریکزقد خمگشتهٔ ما چنگ اوست
برق آه ناامیدی شو؟ی آهنگ اوست
1. بسکه اجزایم چمنپروردهٔ نیرنگ اوست
گرهمه خونم بهجوش شوخی آید رنگ اوست
1. شهید خنده زخمم که تیغ همدم اوست
کباب گلشن داغم که شعله شبنم اوست
1. غزال امن که الفت خیال مبهم است
به هرکجا نفسی گرد میکند رم اوست
1. قصر غناکه عالم تحقیق نام اوست
دامن ز خویش بر زدنی سیر بام اوست
1. عالم طلسم وحشت چشم سیاه اوست
تا ذرهای که میرمد از خود نگاه اوست
1. کو خلوت و چه انجمن آثار جاه اوست
هرجا مژه بلندکنی بارگاه اوست
1. بسکه دارم غنچهٔ شوق توپنهان زیرپوست
رنگ خونم نیست بیچاکگریبان زیرپوست
1. بسکه رازعجز ما بالید پنهان زیرپوست
یک قلم چون آبلهگشتیم عریان زیرپوست
1. سعی ناپیدا و حسرتها دویدن آرزوست
شمعتصویریمو اشکما چکیدن آرزوست
1. اوج جاه، آثارش از اجزای مهمل ریختهست
خار و خسازبس فراهمگشته اینتل ریختهست
1. بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست
به حیرتمکه عجب تهمت بجا بستهست